اولین مساعده

برای عاشق کتاب و سفر، جشنواره­ای با موضوع کتاب در فاصله­ای دور بسیار لذت بخش خواهد بود. هم فال است و هم تماشا. خصوصا اگر این جشنواره در یک شهر ساحلی برگزار شود که دیگر عیش تمام خواهد بود.

بعد از مدتها کار و کار و کار و مرخصی نرفتن، با خبر شدم یک جشنواره کتاب در شهر پارسیان برگزار خواهد شد. همین هم شد بهانه­­ ای برای گرفتن دو روز مرخصی، پنجشنبه و شنبه. یکشنبه هم تعطیل رسمی بود و این یعنی چهار روز مسافرت. اما مشکل بزرگ همیشگی وجود داشت. برای ما کارمند جماعت که وابسته به حقوق ماهیانه هستیم، خصوصا وقتی پس­انداز نداشته باشیم و حقوقمان به سختی هزینه های یک ماهِ مان را تامین می کند، رسیدن به سر برج کار سختی خواهد بود. حالا تصمیم گرفته­ام آخر ماه بروم مسافرت ، یعنی روز بیست و نهم ماه. از حقوق هم خبری نیست و موجودی ته حسابم فقط بیست و سه هزار تومان است. همین شد که برای اولین بار در تمام دوران کاری، درخواست مساعده بدهم. همیشه درخواست پول برایم سخته بوده، چه وقتی که بچه بودم از پدرم، چه الان از اداره. اما دیگر چاره ای نداشتم. خستگی چند ماه کار، اعصاب خراب از مشکلات و هزار چیز دیگر به شدت سفر لازمم کرده بود. اگرچه چند روز قبل درخواست مساعده داده بودم، اما هنوز خبری نشده بود. با این وجود چهارشنبه کوله­ام را بستم و با امید به اینکه مساعده پراخت شود، رفتم اداره. خدا را شکر بعد از ظهر چک صادر شد و من راهی شدم.

همیشه از ترمینال متنفر بودم. رفتار فروشنده­های بلیط اصلا دوستانه نیست. این رفتار را اضافه کنید به زمان پیک سفر، یعنی زمانی که مسافر زیاد است و اتوبوس کم. وقتی به ترمینال رسیدم، فهمیدم در محاسباتم اشتباه کرده­ام. تقریبا تمام ترمینال را گشتم اما جای خالی برای عسلویه یا حتی بوشهر پیدا نمی­شد. ناامیدانه تک تک  تعاونی های ترمینال را سرک می کشدیم و تکرار می کردم: عسلویه، بوشهر. اگرچه میدانستم فاصله بندرعباس تا پارسیان زیاد است  حتی به این فکر افتادم که راهی بندرعباس شوم و از آنجا به پارسیان بروم. خوشبختانه یک جای خالی پیدا شد. منتهی الیه سمت راست اتوبوس، دقیقا آخرین صندلی. این مرحله هم به خیر گذشت. حالا باید سختی بیست ساعت نشستن روی صندلی اتوبوس را تحمل کنم و خواب چه نعمت بزرگیست.