منابع محدود ثروت و قدرت


انسان ذاتا کمال خواه است و این کمال را در چیزهای مختلفی جستجو می کند. گاهی در شعر و ادب، فرهنگ و هنر، علم، ایمان، ثروت و قدرت. به غیر از ثروت و قدرت، موارد دیگر نامحدود هستند و به همین دلیل تعارضی در آن ها ایجاد نمی شود. اگر اختلافی هم در آنها دیده می شود، عرضیست نه ذاتی. به عبارت دیگر وقتی با نگاه ثروت و قدرت به آنها نگاه شود و آنها را ابزاری برای رسیدن به ثروت و قدرت قرار می دهند تعارضات و تضاد منافع شکل می گیرد. این هم به دلیل محدود بودن منابع ثروت و قدرت است.

ثروت و قدرت در جهان کم نیست. اگر به صورت عادلانه تقسیم شود، همه بهره ای از آن خواهند برد و هیچ کس دچار مشکل نخواهد شد. مشکل زمانی آغاز می گردد که عده ای پا از گلیم خود درازتر کرده و به سهم خود قانع نیستند. تلاش برای بالا رفتن از هرم اجتماعی و کسب منزلت و موقعیت بهتر علامت این عدم قناعت است. همینجاست که تعارضات آغاز می شود و افراد برای بالارفتن از پله های ترقی به هر چیزی چنگ می زنند و هر کاری می کنند.

اصل دست یافتن به موقعیت برتر بد نیست اگر هدف صرف داشتن آن موقعیت نباشد، یا برای منافع شخصی استفاده نشود. تلاش برای خدمت به خلق، تلاشی مقدس است. در روایات اسلامی مصدر حاجت مردم قرار گرفتن، نعمتی از جانب خداوند تبارک و تعالی معرفی شده است. همین موضوع باعث می شود عده ای که در واقع به دنبال منافع شخصی و گروهی خود هستند، ظاهری خیرخواهانه گرفته و با خرج کردن از دین و حتی به قیمت صدمه زدن به دین و مذهب، برای رسیدن به منابع محدود ثروت و قدرت تلاش کنند.

از آنجایی که هر رازی روزی آشکار خواهد شد و این افراد به دنبال ریاست هستند نه مسئولیت، سر بزنگاه تشت رسوائیشان بر زمین خواهد افتاد.

این قصه سر دراز دارد. ان شاء الله به زودی بیشتر به این موضوع خواهم پرداخت. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

دیوانگی هایم 01

قدری جنون به کارست در کار عمر ورنه

دیوانه کرد خواهد رنج زمانه ما را

عماد خراسانی


یک روز خواهم رفت، به جایی دور، فقط خواهم رفت، خواهم رفت، رفت. 

می خواهم بروم، رود می رود، چشمه می جوشد، باید رفت و جوشید.

باید بروم، به آن سوی دنیا، به جایی که کسی مرا نشناسد، کسی حرفم را نفهمد و زبانم را نداند.

باید بروم، به همین حوالی، نزدیکتر از نزدیک، جایی که نجواکنان راز دل را فریاد زد. 

باید بروم، به جایی که بتوان فریاد زد، فریاد زد! فریاد!

می روم، خودم و خودم. تنهای تنها، کَما وُلِدتُ فَرداً وَحیداً! فَرداً وَحیداً! فَرداً وَحیداً!

می روم به جایی که خودم باشم، خودم باشم، خودم.

یک روز خواهم رفت، به جایی دور در همین حوالی، زمین گرد است و آسمان یک رنگ. 


 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

قهوه قجر 01

می نویسیم و پاک می کنیم. باز می نویسیم و دوباره پاک می کنیم. این ابزار دنیای مدرن هم خوب چیزیست. می توانی بنویسی و پاک کنی و هیچ اثری باقی نگذاری. لازم  نیست هی کاغذ، حرام کنی. بعد هم می توانی منتشر کنی بدون این که جایی آن را بچاپانی. حتی می توانی مرقومات دیگران را برای خود بچاپانی. 
چاپیدن خوب است. پول زیادی به همراه دارد و هزینه سفر خارجه را تامین می کند. خارجه و ما ادراک ما الخارجه. خارجه را باید دید، باید چشید و با تمام وجود لمس کرد. 
خارجه هر چیزش خوب باشد، قوانینش خوب نیست. امکان چاپیدن را خیلی کم کرده. محصل بدبخت نمی تواند یک خط بنویسد و به نام خودش بچاپاند، بدون اینکه بگوید آن خط مزخرف را از کجا برداشته. مگر یک خط، حالا کمی بیشتر، چه ارزشی دارد؟ چیزی که زیاد است حرف است و حرف هم که باد هواست. حالا این چرند را فلانی گفته باشد یا بهمانی، چه توفیری دارد؟ در این فقره مملکت خودمان بهتر است. 
می توان چاپید و سندش را هم شش دانگ به نام زد درست مثل اراضی خالصه. اگر هم کسی معترض شد می دهیم فلکش کنند. 
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

گاوبندی (پارسیان)؛ (سفرنامه، قسمت سوم)


وقت گذشته بود و باید به سمت شهرستان پارسیان حرکت می کردم. اول قصد داشتم هیچهایک کنم. کمی هم کنار جاده ایستادم. اما ماشین گذری خیلی کم بود و من هم خیلی فرصت نداشتم. همین شد که نظرم را عوض کردم. وقتی به مقصد رسیدم، راننده پرسید که قصد دارم کجا بروم؟ آدرس را گفتم. جشنواره داخل یک سالن ورزشی برگذار می شد. کنار سالن یک زمین فوتبال بود. یک مسابقه هم در حال برگذاری بود. بعضی از تماشاچی ها با شور و حرارت مشغول تشویق بودند.

هنوز نیم ساعتی تا باز شدن در نمایشگاه وقت بود. به خانم دکتر رشیدی، مسئول باشگاه کتابخوانی و بانی برگزاری جشنواره زنگ زدم. خوشبختانه داخل نمایشگاه بود. خانم خوش برخوردی بود، درست مثل همه جنوبی ها. چقدر این جنوبی ها خوش اخلاق هستند! مهربان و خون گرم! با من غالبا فارسی را بدون لهجه صحبت می کرد، اما با مردم محلی با همان لهجه زیبای خودشان حرف می زد.

از اینکه لباس غیر رسمی پوشیده بودم   تی شرت و کفش کتونی معذرت خواهی کردم. کمی به تعارفات معمول و آشنایی گذشت. خانم دکتر، داروساز است و یک داروخانه دارد. اما همسرش دیپلمه است و تاجر درست برخلاف تصور که همیشه باید یک دختر تحصیل کرده با یک پسر تحصیل کرده ازدواج کند. چیزی که در ازدواج مهم است علاقه دو نفر است به هم نه میزان تحصیلات یا ثروت و سطح درآمد و جایگاه اجتماعی. متاسفانه در قرن 21، هنوز تفکر برآمده از نظام طبقاتی برقرار است و افراد زیادی حتی در بین قشر مدعی روشنفکری و دارای تحصیلات عالی بر این اساس تصمیم می گیرند و رفتار می کنند.

ساعت 4 بود که درهای سالن را باز کردند و علاقه مندان کتاب وارد شدند. استقبال خیلی بیشتر از آن چیزی بود که فکرش را می کردم. در شهرستانی که تنها 40 هزار نفر جمعیت دارد، چنین استقبالی بی نظیر است. میزان فروش کتاب هم همینطور.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

قهوه قجر 00

همیشه این طور نیست که اوضاع بر وفق مراد باشد. درست مثل الان که به جای سور جزئی از سور کلی استفاده کردم، درحالیکه معنی جمله جزئیست. سور کلی جمله منفی، هیچ است، چیزی که خودش هم بار منفی دارد. 

گاهی دلم می خواهد خودم باشد و خودم. این گاهی معنی بعضی می دهد درست مثل آن همیشه اول مطلب. فرقی هم نمی کند که خیلی زیاد باشد یا خیلی کم. شاید اکثر مواقع درست باشد. یعنی بیشتر مواقع اوضاع بر وفق مراد نیست و دلم می خواهد خودم باشم و خودم و دیگر هیچ. اما نمی شود. چرایش مفصل است و نگفتنی. یعنی نمی شود گفت؟ چرای این هم به شرح ایضا. 

حالا چرا اسم این مطلب شد «قهوه قجر»؟ راستش را بخواهید این هم دلیل خاصی ندارد. یعنی همینطور این اسم به ذهنم رسید. شاید هم نه. داشتم به یک مطلب طنز فکر می کردم و دنبال اسمی برایش میگشتم. از آن طنزها که بیشتر تلخ است مثل ادکل مردانه و من چقدر بوی کاپتان بلک را دوست دارم. چند سال پیش ادکلنش را به یکی از دوستان هدیه دادم. گاهی به این فکر میکنم و بروم برای خودم هم بخرم. داشتم به یک سری مطالب انتقادی فکر می کردم که در قالب طنز بیان شود. از همانها که بیشتر تلخ است، «طنز تلخ». 

طنز و تلخ، چقدر متضاد، مثل قهوه و شکر، تلخ و شیرین. چقدر این ترکیب خوشمزه می شود،خصوصا اگر تکه ای کیک شکلاتی کنارش باشد. اما من قهوه ام را تلخ می خورم، بدون شیر و شکر، گاهی با شکلات تلخ؛ تلخِ تلخ؛ از همانها که رویش نوشته 96%. مثل روزگار؛ مثل زندگی؛ از تلخی یکی به تلخی دیگری پناه میبرم. قهوه را گفتم و شکلات را؛ شاید هم زندگی و روزگار را. 

راستی قجرها قهوه را چگونه درست می کردند؟ تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم. چه اهمیتی دارد؟ قهوه من که قجر نیست. یا اسپرسوست یا ترک. چند وقت است به این فکر افتاده ام از این دستگاههای فرنچ پرس بگیرم. این هم مهم نیست. قجر بودن قهوه به نوع دم کردن آن نیست. به سمی است که داخلش می ریختند. 

«قجریات»؛ الان این اسم هم به ذهنم آمد. بَدَک نیست. شاید هم خوب باشد. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

کتاب کاغذی یا Ebook ؟

فاصله خانه تا محل کارم بسیار زیاد است، چیزی در حدود 40کیلومتر. اگر دقیق بگویم در نزدیک ترین حالت 37 کیلومتر با ترافیک بسیار که عطایش را به لقایش بخشیده ام. مسیر بعدی 48 کیلومتر است با ترافیکی کمتر. این را هم رها کرده ام و هر روز با تاکسی و مترو خودم را به اداره می رسانم. نه اینکه ماشین ندارم ، دارم، یک پراید مدل 83 که معاینه فنی اش را هم گرفته ام. چیزی که اگر نداشته باشید، ماشینتان نه خودتان، اگرچه گاهی خودتان هم باید داشته باشید. جریمه خواهید شد. آقایان فکر می کنند با این این اجبارها می توان از آلودگی هوای تهران کاست. نمی دانند یا نمی خواهند بدانند که مشکل درجای دیگر است؛ نمی دانم. بگذریم. 

فاصله خانه تا محل کارم بسیار زیاد است، چیزی در حدود یک ساعت و نیم و گاهی بیشتر و من این مسیر را با تاکسی و مترو طی می کنم؛ به چند دلیل. یکی از مهمترین دلایل این کار استفاده از زمان است برای مطالعه. مترو جای خوبیست برای مطالعه؛ هرچند شلوغ است و تحت فشار قرار میگیرم و هل می دهند و گاهی دعوا می شود و به هم فحش می دهند. اما کتاب باعث می شود فارغ شوم از جو موجود و در حس حاصل از مطالعه غرق شوم و در رویای برآمده از کتاب سیر کنم. 

گاهی نفر کناری سرکی داخل کتاب می کشد و چند سطری می خواند و من خوشحال میشوم وقتی ورق می زنم او نیز صفحه جدید را پی میگیرد. گاهی هم درباره کتاب می پرسند و موضوعش. این یعنی علاقمند شده اند. 

دیشب وقتی کتاب ناطور دشت را از کیفم درآورد - کتابی را که مدتها پیش از فروشگاه کتاب داخل ایستگاه مترو خریده بودم و چند روز پیش خواندنش را شروع کردم، چون کتابیست که باشگاه کتابخوانی شهرستان پارسیان برای این ماه معرفی کرده است تا در جلسه ماهانه به بحث گذارند و من که دلتنگ جنوبم دارم برنامه هایم را مرتب می کنم دوباره بیش از هزار کیلومتر مسافرت کنم تا چند عشقم را با هم داشته باشم، سفر، کتاب، جنوب و خلیج فارس - این فکر به ذهنم خطور کرد که در مترو و به طور کلی در اماکن عمومی بهتر است کتاب کاغذی دست بگیرم یا ای بوک بخوانم؟ 

هرکدام محاسن و معایب خود را دارند. اما من به این فکر می کردم که کتاب کاغذی دست گرفتن در جایی که همه سرها داخل گوشی ها و تبلتها فرو رفته نمای بهتری دارد و خواه ناخواه حس کتابخوانی را به دیگران هم منتقل می سازد، مانند خندیدن که مسریست. حتما کلیپش را دیده اید. وقتی ای بوک می خوانی تو هم سرت در گوشی فرو رفته و هیچ فرق ظاهری با دیگران نداری. 

این روزها بیشتر از گذشته افرادی را می بینم که در مترو کتاب می خوانند. اگرچه تعدادشان زیاد نیست، اما به مرور بیشتر هم خواهد شد. فرهنگ هم مانند خندیدن مسریست و سخت ترین افراد را نیز تابع خود خواهد ساخت. شاید در این مرحله لازم باشد بیشتر کتاب کاغذی دست بگیریم و فرهنگ کتابخوانی را جابیاندازیم. ای بوک ها مسیرشان باز خواهد شد. 


پ ن: مترو تهران کار جالبی کرده. دستگاههایی داخل ایستگاهها تعبیه کرده و با دانلود اپلیکیشن فیدیبو روی گوشی یا تبلت، می تونید به مدت یک ساعت از کتابهای الکترونیکیش به صورت رایگان استفاده کنید. جای تشکر ویژه از مسئولین مترو و فیدیبو وجود داره. خوبه تو بقیه اماکن عمومی چنین امکانی فراهم بشه. همچنین امکان اشتراک و امانت کتاب کاغذی هم تو مترو فراهم بشه. خرج کردن برای ترویج کتابخوانی سرمایه گذاری برای آینده کشوره.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

نخل تقی (عسلویه) (سفرنامه، قسمت دوم)


روز از نیمه گذشته بود که به شهر «نخل تقی» رسیدم. فرصتی برای گشتن شهر نبود. بعد از خواندن نماز، از سوپری کنار ترمینال یک اولویه برای ناهار خریدم. فروشنده که پسری جوان بود با دیدن کوله، پرسید توریستی؟ جواب مثبتم را که شنید، گفت: «دوستات رفتن، جاموندی.»

غیر از من که تنها سفر می کردم، چند نفر غیر محلی دیگر هم تو اتوبوس بودند. این را پیش از سوار شدن و هنگام گذاشتن کوله در صندوق اتوبوس فهمیدم. وقتی به مقصد رسیدیم، فهمیدم دو گروه جدا هستند. گفتم: «نه، من تنهام». پرسید: «از کجا میای؟». گفتم: تهران.

مثل همه کسانی که تا اسم پایتخت را می شنوند و می­فهمند از کجا آمده ای شروع کرد به گفتن خوبی زندگی در تهران و بدی زندگی در محل خودشان. از گرمای هوا گفت و اینکه الان خوب شده و تنها دو سه ساعت کولرگازی در روز کفایت می کند. شاید شنیدن این حرف در اولین روز سومین ماه سومین فصل که نیمه شمالی کشور درگیر برف و باران است، کمی عجیب باشد. اما برای من تعجبی نداشت. همین چند دقیقه پیش بود که پلیورم را درآورده و تی شرت پوشیده بودم.

در حالی که مشغول خوردن الویه بودم به حرفهای آن فروشنده جوان گوش می دادم. اما با بسیاری از نظراتش موافق نبودم. مشخصا حرفهایی را که در مورد تهران میزد، قبول نداشتم. برایش از سختی زندگی در تهران گفتم. نفهمیدم چرا با چرخشی آشکار، حرفهایش را عوض کرد.

وقت گذشته بود و باید خودم را به پارسیان می رساندم. شنیده بودم، عسلویه ساحل زیبایی دارد. اما هوایش به خاطر تاسیسات گاز آلوده است. ساحلش را ندیدم، ولی آلودگی هوایش مشخص بود، هرچند فکر نمی کنم به اندازه تهران باشد.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

واقعیت یا مجاز؟ مساله این است

برای آدمهای رئالیست، سینمای هند بسیار سخیف و بی پایه جلوه می کند. بالیوود با ضعف شدید تکنیک و اغراق زیاد همواره دستمایه طنز قرار می گیرد. اما اگر به فلسفه ساخت چنین فیلمهایی توجه شود، دیگر سخیف نخواهند بود. فیلمسازان هندی می گویند واقعیت که واقعیت است و هر روز با آن سر و کار داریم. ما به دنبال فضایی هستیم که بتوانیم دمی از این فضا جدا شویم. جایی که بتوان آرزوها را دید و به دور از دغدغه های روزمره، تمدد اعصاب کرد. این همان چیزی است که نه تنها در بالیوود بلکه در هالیوود هم شاهدیم، با تکنیک بسیار قوی و اغراقی باورپذیر. پر بیراه نخواهد بود اگر بگوییم فیلمی می تواند توجه عموم مردم را جلب کند که بتواند عامه را لختی از فضای حقیقی جدا ساخته و زندگی در دنیایی دیگر را هرچند کوتاه برایشان به ارمغان بیاورد. اگرچه نمی توان این دیدگاه را به طور کامل تایید کرد، اما چندان هم اشتباه نیست.
به مدد اینترنت و اپ های موبایلی، این فضای غیر حقیقی - اما کاملا حقیقی - گسترش یافته و از انحصار خارج گشته است. امروزه، هرکس می تواند دنیایی بسازد و در منظر مخاطبینش قرار دهد. اما نوع مواجهه با این دنیا متفاوت است. بعضی می گویند فضای مجازی فقط زیبایی ها را نشان می دهد و از سختی ها چیزی نمی گوید. زیرا مردم استقبال نخواهند کرد. پس نباید به آن توجه کرد و باید مراقب گرفتار شدن در دام آن بود. زیرا علاوه بر مخاطب، حتی مولف و صاحب اثر نیز تحت تاثیر فضای مجازی، تنها زیبایی ها را منتشر خواهد کرد تا بتواند افراد بیشتری را جذب نماید.  عده ای برای رهایی از این دام سعی می کنند تا خود حقیقیشان را در فضای مجازی نشان دهند.
اگرچه اصل این ادعا درست است، اما نگاهی دوباره به فلسفه حاکم بر سینمای هند و آمریکا و حتی نگاهی به خصوصیات انسانی و علاقه به انتشار خوبی ها و زیبایی ها و در مقابل پوشاندن زشتی ها و بدی ها، می تواند در تحلیل نوع مواجه با فضای مجازی راهگشا باشد. 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

کلید بدی ها

در روایتی از امام حسن عسکری علیه السلام نقل شده است که همه زشتی ها و پلیدی ها در خانه ای قرار داده شده و کلید این خانه دروغ است. اگر هیچ دلیل دیگری برای بدی دروغ وجود نداشته باشد، همین دلیل کافیست تا از دروغ پرهیز کنیم، چه برای اصلاح خودمان و چه برای اصلاح جامعه. یعنی هم فرد و هم جامعه برای رسیدن به صلاح و سداد باید از دروغ پرهیز کنند. 

زیاده عرضی نیست. 

عزت مدام 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

اولین مساعده (سفرنامه، قسمت اول)

اولین مساعده

برای عاشق کتاب و سفر، جشنواره­ای با موضوع کتاب در فاصله­ای دور بسیار لذت بخش خواهد بود. هم فال است و هم تماشا. خصوصا اگر این جشنواره در یک شهر ساحلی برگزار شود که دیگر عیش تمام خواهد بود.

بعد از مدتها کار و کار و کار و مرخصی نرفتن، با خبر شدم یک جشنواره کتاب در شهر پارسیان برگزار خواهد شد. همین هم شد بهانه­­ ای برای گرفتن دو روز مرخصی، پنجشنبه و شنبه. یکشنبه هم تعطیل رسمی بود و این یعنی چهار روز مسافرت. اما مشکل بزرگ همیشگی وجود داشت. برای ما کارمند جماعت که وابسته به حقوق ماهیانه هستیم، خصوصا وقتی پس­انداز نداشته باشیم و حقوقمان به سختی هزینه های یک ماهِ مان را تامین می کند، رسیدن به سر برج کار سختی خواهد بود. حالا تصمیم گرفته­ام آخر ماه بروم مسافرت ، یعنی روز بیست و نهم ماه. از حقوق هم خبری نیست و موجودی ته حسابم فقط بیست و سه هزار تومان است. همین شد که برای اولین بار در تمام دوران کاری، درخواست مساعده بدهم. همیشه درخواست پول برایم سخته بوده، چه وقتی که بچه بودم از پدرم، چه الان از اداره. اما دیگر چاره ای نداشتم. خستگی چند ماه کار، اعصاب خراب از مشکلات و هزار چیز دیگر به شدت سفر لازمم کرده بود. اگرچه چند روز قبل درخواست مساعده داده بودم، اما هنوز خبری نشده بود. با این وجود چهارشنبه کوله­ام را بستم و با امید به اینکه مساعده پراخت شود، رفتم اداره. خدا را شکر بعد از ظهر چک صادر شد و من راهی شدم.

همیشه از ترمینال متنفر بودم. رفتار فروشنده­های بلیط اصلا دوستانه نیست. این رفتار را اضافه کنید به زمان پیک سفر، یعنی زمانی که مسافر زیاد است و اتوبوس کم. وقتی به ترمینال رسیدم، فهمیدم در محاسباتم اشتباه کرده­ام. تقریبا تمام ترمینال را گشتم اما جای خالی برای عسلویه یا حتی بوشهر پیدا نمی­شد. ناامیدانه تک تک  تعاونی های ترمینال را سرک می کشدیم و تکرار می کردم: عسلویه، بوشهر. اگرچه میدانستم فاصله بندرعباس تا پارسیان زیاد است  حتی به این فکر افتادم که راهی بندرعباس شوم و از آنجا به پارسیان بروم. خوشبختانه یک جای خالی پیدا شد. منتهی الیه سمت راست اتوبوس، دقیقا آخرین صندلی. این مرحله هم به خیر گذشت. حالا باید سختی بیست ساعت نشستن روی صندلی اتوبوس را تحمل کنم و خواب چه نعمت بزرگیست.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی