زندگی؛ چله عاشقی (25)

مولای من!

زندگی بدون شما را نمی‌خواهم. زندگی بدون شما معنی ندارد. حتی بهشت بدون شما بی‌معناست. 

مولای من!

فاصله دیدارمان طولانی شده و دل این نوکرتان به تنگ آمده و زندگی سخت گشته است. 

مولای من!

بی چراغ رویت من ندارم تاب این شبهای سرد و خاموش

هرگزهرگز باور نکنم عهد و پیمان ما شد فراموش

مولای من!

می دانم شما عهد و پیمانتان را فراموش نمی‌کنید، می‌دانم شما خلف وعده نمی‌کنید. این منم که عهد با شما را شکسته‌ام و همین باعث شده از فضیلت زیارتتان محروم شوم.

اما مولای من! رهایم نکنید و عمر فراق را به سر آورید. ما بدون شما هیچیم. 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

رضایت؛ چله عاشقی (24)

مولای من! 

ای آنکه مقام رضا را درنوردیدی!

و مقام وصل را به انتها رساندی!

و در قتلگاه با خدای خود عاشقانه نجوا می‌کردی! 

آنگاه که محاسنت را با خون خضاب کرده بودی؛

«ای آنکه ره بمشرب مقصود برده‌ای

زین بحر قطره‌ای بمن خاکسار بخش»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

امام حسن مجتبی علیه السلام؛ چله عاشقی (23)

مولای من!

شب جمعه است و شب زیارتی شما. اما فردا روز شهادت برادر بزرگوارتان، کریم آل طاهاست. بمیرم برای مادرتان که امشب دوجا باید عزاداری کند، هم کربلا بیاید و هم مدینه. نمی‌دانم کجا دلش بیشتر می‌شکند؟ کجا بیشتر محزون می‌گردد؟ کجا قلب داغدارش بیشتر جریحه‌دار می‌شود؟ وقتی به حرم شما می‌آید و یاد مصائب شما می‌افتد، بیشتر گریه می‌کند یا وقتی به بقیع می‌رود؟

مولای من!

شما حرم باصفایی دارید. زائر دارید. خدمتگذار دارید. در این ایام همه دلها به سوی شما روان است. نه‌ تنها دل که جسم‌ها هم؛ اگرچه امسال راه بسته شده است. اما برادرتان، زبانم لال، نه حرمی، نه خادمی و نه زائری. 

مولای من!

نکند وضعیت امسال به خاطر کوتاهی ما در عزاداری برای برادرتان است؟! نکند عزاداری ما برای شما، شما را در برابر برادرتان شرمسار کرده و به احترام برادر بزرگتر، زائر کمتری دعوت کرده‌اید؟ 

اما نه! حتی برادرتان در روز شهادتش برای شما گریست و فرمود: «لایوم کیومک یا اباعبدالله».

امشب حتی برادرتان هم کربلاست. عزادار واقعی اوست و ما هم به تبعیت از او برایتان گریه می‌کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

خیال؛ چله عاشقی (22)

مولای من !

خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد

که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

حجاب؛ چله عاشقی (21)

مولای من! 

اعتراف می‌کنم اعمالم مرا از فیض زیارتتان محروم ساخته و رفتارم مورد پسند شما نبوده است.

اعتراف می‌کنم از شما دور افتاده‌ام و در تقرب به شما کوتاهی کرده‌ام. 

اعتراف می‌کنم حب دنیا مرا از شما دور ساخته است. 

اعتراف می‌کنم بین شما و من هیچ حجابی نیست الا من.  

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست 

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز 

مولای من!

یاریم کنید و مرا از دست خودم نجات دهید. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

حشر؛ چله عاشقی (20)

 

مولای من! 

 

فقیر و خسته بدرگاهت آمدم رحمی 

که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

پیراهن؛ چله عاشقی (19)

 

 

فدای پیرهن چاک ؛

 

پیرهن چاک؛

برادرم! چرا این کهنه پیراهن را چاک چاک می‌کنید؟ این پیراهن یادگار مادرمان است. 

خواهرم! نمی‌خواهم بدنم عریان روی زمین بماند. 

 

فدای پیرهن چاک ماهرویان باد

هزار جامه تقوی و خرفه پرهیز

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

شکیبایی؛ چله عاشقی (18)

مولای من!

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایان شکیبایی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

مهجور؛ چله عاشقی (17)

مولای من! نمی دانم در کوی تو معروفم یا نه؟ اما از روی تو مهجورم. 

مولای من! خداوند با عشق شما مرا آفرید و با عشق شما پرورید و عشق شما را مایه‌ی ادامه حیات قرار داد. 

مولای من! تنها امید زندگیم! اگر دلیلی برای ادامه حیات باشد، اگر امیدی به ادامه زندگی باشد، همین عشق است. همین عشق است که ادامه زندگی را میسور ساخته ورنه تحمل مشکلات از ظرفیت من خارج است. 

مولای من! هیچگاه فکر نمیکردم فاصله دیدارمان اینقدر طولانی شود و در آتش فراق بسوزم. 

مولای من! آتش به جانم افتاده و هیچ توان فرونشاندن نیست. نمی‌دانم این فراق تا کی باید طول بکشد و تا چه حد باید بسوزم. 

مولای من! ای مهربان! از حرارت جگرم آگاهی و آتشی را که به قلبم زده‌ای می‌بینی. 

مولای من! من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم. مرا از درگاهت نران. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

بزم؛ چله عاشقی (16)

مولای من! چه بزم عاشقانه ای راه انداخته اید در این دشت پر بلا! از همه چیز گذشتید. نه فقط سر ،که از جگرگوشه هایتان هم گذشتید تا رضایت معشوق را به دست آورید. همین است که خواهرتان جز زیبایی نمی بیند. دیدن این بزم، چشم عاشق می خواهد. چیزی که فقط دختر علی دارد. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی