۱۱ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

برای دختر رحمه لالعالمین

مدتی به این فکر می کردم به مناسبت شهادت صدیقه کبری سلام الله علیها مطلبی بنویسم. هم نکات زیادی به ذهنم می رسید و هم هیچ چیز برای گفتن نداشتم. احساسی دوگاه می دانی حرف برای گفتن بسیار است. اما چیزی نمی توانی بگویی. چنین وضعیتی عجیب نیست. هرچقدر چیزی از مراتب بالاتر عوالم وجود بهره برده باشد کاملتر است. بنابراین از دسترس درک بشر دورتر خواهد بود. همین است که صحبت کردن درباره حوراء الانسیه بسیار سخت است. شخصیتی که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله کاملترین مخلوق خداست. کسی که رضایت خدا به رضایتش بسته شده و خشم خدا به خشمش گره خورده، پاره تن رسول خدا صلی الله علیه و آله است و کُف امیر مومنان علی بن ابی طالب علیه السلام و مادر سرور جوانان اهل بهشت علیهما سلام.  

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

پری دخت؛ مراسلات پاریس طهران

در دو ماه گذشته دو کتاب با نثر و ادبیات قاجاری خوانده ام. اولیش کتابی بود از ایشی گورو به اسم بازمانده روز؛ نویسنده ای که در ژاپن متولد اما در انگلستان بزرگ شده است؛ با ترجمه ای خوب از نجف دریابندری. دومیش کتاب پری دخت اولین اثر منثور حامد عسکری؛ شاعر جوان معاصر. پریدخت، دختریست اهل پامنار تهران که به عقد سید محمود درآمده و شویش برای تحصیل طبابت به دیار فرنگ رفته است. کتاب نامه نگاری بین این دو عاشق دلداده است و در مدت کوتاه بعد از رونمایی به چاپ دهم رسیده. کتاب کم حجمیست که می توان در یک ساعت آن را به اتمام رساند. 

در نقد این کتاب می توان هم به فرم نظر داشت و هم به محتوا. از نظر فرمی اگرچه نویسنده محترم سعی کرده است از ادبیات مرسوم در زمان قاجار استفاده کند اما فراز و  فرودها در متن مشخص است. به عبارت دیگر گاهی از ادبیات آن دوران دور شده و حالت امروزی گرفته است. نکته فرمی دیگر، لحن پریدخت در نامه هاست. می دانم قراردادن خود به جای یک زن آن هم زنی که بیش از صد سال پیش زندگی می کرده، سخت است و اگرچه نویسنده محترم سعی کرده از زبان یک زن نامه ها را بنویسد، اما چنین حسی در خواننده ایجاد نمی شود. ادبیات پری دخت بیشتر مردانه است تا زنانه. نکته قابل توجه دیگر عدم شخصیت پردازی و فضاسازیست. خواننده نه می تواند شخصیت پری دخت و سید محمود را مجسم کند و نه فضای تهران آشوب زده از جنبش مشروطیت یا پاریس را. 

از نظر محتوایی نیز چند اشکال در کتاب خود نمایی می کند که نشان می دهد اطلاعات نویسنده در مورد آن زمان کافی نیست. به عنوان مثال سید محمود می گوید در فرانسه قهوه می خورم و چایم تمام شده و پری دخت در جواب می نویسد برایت چای لاهیجان فرستادم. این درحالیست که در آن زمان ایرانیان قهوه می نوشیدند و چای نویشدنی اشرافی لحاظ می شد و عمومیت نداشت. نمونه دیگر اینکه (البته این مورد اختصاص به آن زمان ندارد و نام رود سن از آن زمان تا کنون تغییری نکرده) سید محمود با اینکه کنار رود سن می نشیند و نامه های پریدخت را می خواند اما اسمی از این رود به میان نمی آورد. پیدا کردن نام رودی که از داخل شهر پاریس می گذرد، سخت نیست. بنده متوجه نشدم چرا نویسنده محترم از ذکر نام این رود خودداری کرده است. نکته قابل توجه دیگر اشارات بلکه تصریحات اروتیک نامه نگاریهاست. اگرچه داستان، داستانی عاشقانه است و نامه هایی بین دو دلداده رد و بدل می شود، اما تلویحات و تصریحات اروتیک لازمه عشق و عاشقی نیست ولو اینکه آن دو نفر زن و شوهر باشند. این موضوع زمانی بیشتر خودنمایی می کند که توجه کنیم زمان داستان متعلق به بیش از صد سال پیش است. استفاده ازعبارات اروتیک هنوز در زمان ما در بین قشر مذهبی تابو محسوب شده و از به کار بردن آن خصوصا در نامه نگاری خودداری می شود. ناگفته پیداست که در آن زمان شدت این تابو بیشتر بوده و نوشتن چنین عباراتی آن هم در نامه هایی که احتمال داشت به دست اغیار بیافتد بسیار بعید می نماید؛ خصوصا اینکه هم پری دخت و هم سید محمود از خانواده ای مذهبی هستند. اساسا، نه وجود چنین عباراتی کمکی به داستان می کند و نه حذف آن خللی وارد.

در مجموع باید گفت: پریدخت داستان ضعیفی است که اگر توسط داستان نویسی مشهور نوشته شده بود، یک شکست بزرگ لحاظ می شد. اما جسارت نویسنده در پرداختن به موضوعی تاریخی در ضمن داستانی عشقی ستودنی ست؛ شیوه ای نو که بابی جدید در پرداختن به مقاطع مهم تاریخی باز می کند؛ اگرچه چنین سبکی در ادبیات دنیا مسبوق به سابقه بوده و بدیع نیست.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

خلیج فارس (سفرنامه، قسمت چهارم)

 آخرین روز جشنواره بود. همراه خانم دکتر دوری در نمایشگاه زدم. چند کار جالب کرده بودند. اول اینکه میزی برای نویسندگان محلی پیش بینی شده بود و از آنها دعوت کرده بودند تا در جشنواره حضور داشته باشند. کتابهایشان را هم روی میز گذاشته بودند. سه نفرشان را دیدم. دو نفر سنی ازشان گذشته بود. یک نفرشان جوان بود. مهندس بود و در شرکت نفت کار می کرد. خاطرات دوران دبیرستانش را منتشر کرده بود. دوم برنامه هدیه تصادفی کتاب را تدارک دیده بودند. یک کتاب می خریدی و امضا می کردی و به مسئول بخش تحویل میدادی. آنها هم در آخرین شب قرعه کشی می کردند و کتابها را به بازدید کنندگان از طرف شما هدیه می دادند. خدا را چه دیدی! شاید کتاب دست کسی می افتاد که میانه تان شکرآب بود و همین باب دوستی مجدد را باز می کرد. سوم اینکه از مردم خواسته بودند قصه های محلی را از زبان پدربزرگ و مادربزرگ ها بشنوند و بنویسند و در جشنواره تحویل دهند. کار جالب دیگر این بود که تمام فروشندگان کتاب از بین دانش آموزان انتخاب شده بودند و این یعنی تشویق جماعتی که آینده کشور به دست آنهاست به کاری که تنها راه ساختن آینده است. علاوه بر کتاب و نویسندگان محلی، هنرمندان بومی نیز وجود داشتند، هنرمندانی خود آموخته با آثاری شایان توجه.

ساعت از 10 گذشته بود. بالاخره برنامه اختتامیه برگزار شد. به همراه خانم دکتر و مسئول کتابخانه عمومی شهر به کافه ای رفتیم تا من خستگی سفر و آنها خستگی سه روز فعالیت را از تن بیرون کنیم و چیزی بخوریم و گپی بزنیم. 

طبق عادت ایرانی ها، خانم دکتر دعوت کرد تا شب را در منزلشان بمانم. همسرشان هم در نمایشگاه اصرار کرده بود. اما مگر می شود این همه راه از تهران تا خلیج فارس آمد و شب را در خانه ماند. آن هم برای کسی که معتقد است یکی از بزرگترین اشتباهات بشریت ترک چادرنشینی ست. همین شد که درخواست کردم مرا به ساحل برسانند. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

وبلاگ بنویسید؛ به مناسبت گذشتن از 1000 بازدید

این وبلاگ را مدتها پیش ساخته بودم. آن زمانی که می نوشتم. اما هیچ وقت مطلبی اینجا منتشر نکردم. مثل وبلاگ های دیگری که ساخته بودم و هیچ وقت ازشان استفاده نکردم، به جز یکی با همین نام در بلاگفا. 

کم کم تب شبکه های اجتماعی فراگیر شد به علاوه مشغله های کاری خودم و دل زدگی از جو رسانه ای و هزار و یک دلیل دیگر، همه باعث شدند تا نوشتن را کنار بگذارم یا اگر چیزکی می نویسم در کانال تلگرام یا صفحه اینستاگرام منتشر کنم. 

چندی پیش با دکتر صفایی نژاد، مدیر محترم نشر جام جم و نویسنده وبلاگ پژوهشگر جلسه داشتم. دکتر از دوستان قدیمی، اهل مطالعه و نوشتن است؛ برخلاف خیلی از دکترهای دیگر. موضوع گروههای کتابخوانی در سراسر کشور بود. در همان جلسه ایشان تشویق کردند که وبلاگ نویسی را دوباره شروع کنم و از خدمات این سایت برای وبلاگ نویسی تعریف و تمجید کردند. الحق و الانصاف که تعریف هم دارد. 

همین شد که تصمیم گرفتم اینجا وبلاگ جدیدی بسازم. همان زمان بود که متوجه شدم یکی از وبلاگ های زیرخاکی و آکبندم همینجاست، سالم و دست نخورده. بدون خط و خش، صاف و زلال. از زمانی که تصمیم گرفتم دوباره وبلاگ نویسی را شروع کنم تا اولین پستی که منتشر کردم چند وقتی طول کشید. اما بالاخره دل به دریا زدم و 24 آذر قفل اینجا را شکستم. راستش را بخواهید فکر نمی کردم و توقع نداشتم، اگرچه دوست داشته و دارم که تعداد بازدیدها زیاد باشد؛ تعداد بازدیدها به این سرعت از 1000 بگذرد. 1000 بازدید کمتر از 20 روز فراتر از انتظار است، آن هم بدون تبلیغ و به زور اد کردن در کانال و در رودروایسی قرار دادن دوستان.

پس وبلاگ نویسی کنید و دوستانتان را به وبلاگ نویسی تشویق کنید. باشد که رستگار شوید. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

منابع محدود ثروت و قدرت


انسان ذاتا کمال خواه است و این کمال را در چیزهای مختلفی جستجو می کند. گاهی در شعر و ادب، فرهنگ و هنر، علم، ایمان، ثروت و قدرت. به غیر از ثروت و قدرت، موارد دیگر نامحدود هستند و به همین دلیل تعارضی در آن ها ایجاد نمی شود. اگر اختلافی هم در آنها دیده می شود، عرضیست نه ذاتی. به عبارت دیگر وقتی با نگاه ثروت و قدرت به آنها نگاه شود و آنها را ابزاری برای رسیدن به ثروت و قدرت قرار می دهند تعارضات و تضاد منافع شکل می گیرد. این هم به دلیل محدود بودن منابع ثروت و قدرت است.

ثروت و قدرت در جهان کم نیست. اگر به صورت عادلانه تقسیم شود، همه بهره ای از آن خواهند برد و هیچ کس دچار مشکل نخواهد شد. مشکل زمانی آغاز می گردد که عده ای پا از گلیم خود درازتر کرده و به سهم خود قانع نیستند. تلاش برای بالا رفتن از هرم اجتماعی و کسب منزلت و موقعیت بهتر علامت این عدم قناعت است. همینجاست که تعارضات آغاز می شود و افراد برای بالارفتن از پله های ترقی به هر چیزی چنگ می زنند و هر کاری می کنند.

اصل دست یافتن به موقعیت برتر بد نیست اگر هدف صرف داشتن آن موقعیت نباشد، یا برای منافع شخصی استفاده نشود. تلاش برای خدمت به خلق، تلاشی مقدس است. در روایات اسلامی مصدر حاجت مردم قرار گرفتن، نعمتی از جانب خداوند تبارک و تعالی معرفی شده است. همین موضوع باعث می شود عده ای که در واقع به دنبال منافع شخصی و گروهی خود هستند، ظاهری خیرخواهانه گرفته و با خرج کردن از دین و حتی به قیمت صدمه زدن به دین و مذهب، برای رسیدن به منابع محدود ثروت و قدرت تلاش کنند.

از آنجایی که هر رازی روزی آشکار خواهد شد و این افراد به دنبال ریاست هستند نه مسئولیت، سر بزنگاه تشت رسوائیشان بر زمین خواهد افتاد.

این قصه سر دراز دارد. ان شاء الله به زودی بیشتر به این موضوع خواهم پرداخت. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

دیوانگی هایم 01

قدری جنون به کارست در کار عمر ورنه

دیوانه کرد خواهد رنج زمانه ما را

عماد خراسانی


یک روز خواهم رفت، به جایی دور، فقط خواهم رفت، خواهم رفت، رفت. 

می خواهم بروم، رود می رود، چشمه می جوشد، باید رفت و جوشید.

باید بروم، به آن سوی دنیا، به جایی که کسی مرا نشناسد، کسی حرفم را نفهمد و زبانم را نداند.

باید بروم، به همین حوالی، نزدیکتر از نزدیک، جایی که نجواکنان راز دل را فریاد زد. 

باید بروم، به جایی که بتوان فریاد زد، فریاد زد! فریاد!

می روم، خودم و خودم. تنهای تنها، کَما وُلِدتُ فَرداً وَحیداً! فَرداً وَحیداً! فَرداً وَحیداً!

می روم به جایی که خودم باشم، خودم باشم، خودم.

یک روز خواهم رفت، به جایی دور در همین حوالی، زمین گرد است و آسمان یک رنگ. 


 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

قهوه قجر 01

می نویسیم و پاک می کنیم. باز می نویسیم و دوباره پاک می کنیم. این ابزار دنیای مدرن هم خوب چیزیست. می توانی بنویسی و پاک کنی و هیچ اثری باقی نگذاری. لازم  نیست هی کاغذ، حرام کنی. بعد هم می توانی منتشر کنی بدون این که جایی آن را بچاپانی. حتی می توانی مرقومات دیگران را برای خود بچاپانی. 
چاپیدن خوب است. پول زیادی به همراه دارد و هزینه سفر خارجه را تامین می کند. خارجه و ما ادراک ما الخارجه. خارجه را باید دید، باید چشید و با تمام وجود لمس کرد. 
خارجه هر چیزش خوب باشد، قوانینش خوب نیست. امکان چاپیدن را خیلی کم کرده. محصل بدبخت نمی تواند یک خط بنویسد و به نام خودش بچاپاند، بدون اینکه بگوید آن خط مزخرف را از کجا برداشته. مگر یک خط، حالا کمی بیشتر، چه ارزشی دارد؟ چیزی که زیاد است حرف است و حرف هم که باد هواست. حالا این چرند را فلانی گفته باشد یا بهمانی، چه توفیری دارد؟ در این فقره مملکت خودمان بهتر است. 
می توان چاپید و سندش را هم شش دانگ به نام زد درست مثل اراضی خالصه. اگر هم کسی معترض شد می دهیم فلکش کنند. 
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

گاوبندی (پارسیان)؛ (سفرنامه، قسمت سوم)


وقت گذشته بود و باید به سمت شهرستان پارسیان حرکت می کردم. اول قصد داشتم هیچهایک کنم. کمی هم کنار جاده ایستادم. اما ماشین گذری خیلی کم بود و من هم خیلی فرصت نداشتم. همین شد که نظرم را عوض کردم. وقتی به مقصد رسیدم، راننده پرسید که قصد دارم کجا بروم؟ آدرس را گفتم. جشنواره داخل یک سالن ورزشی برگذار می شد. کنار سالن یک زمین فوتبال بود. یک مسابقه هم در حال برگذاری بود. بعضی از تماشاچی ها با شور و حرارت مشغول تشویق بودند.

هنوز نیم ساعتی تا باز شدن در نمایشگاه وقت بود. به خانم دکتر رشیدی، مسئول باشگاه کتابخوانی و بانی برگزاری جشنواره زنگ زدم. خوشبختانه داخل نمایشگاه بود. خانم خوش برخوردی بود، درست مثل همه جنوبی ها. چقدر این جنوبی ها خوش اخلاق هستند! مهربان و خون گرم! با من غالبا فارسی را بدون لهجه صحبت می کرد، اما با مردم محلی با همان لهجه زیبای خودشان حرف می زد.

از اینکه لباس غیر رسمی پوشیده بودم   تی شرت و کفش کتونی معذرت خواهی کردم. کمی به تعارفات معمول و آشنایی گذشت. خانم دکتر، داروساز است و یک داروخانه دارد. اما همسرش دیپلمه است و تاجر درست برخلاف تصور که همیشه باید یک دختر تحصیل کرده با یک پسر تحصیل کرده ازدواج کند. چیزی که در ازدواج مهم است علاقه دو نفر است به هم نه میزان تحصیلات یا ثروت و سطح درآمد و جایگاه اجتماعی. متاسفانه در قرن 21، هنوز تفکر برآمده از نظام طبقاتی برقرار است و افراد زیادی حتی در بین قشر مدعی روشنفکری و دارای تحصیلات عالی بر این اساس تصمیم می گیرند و رفتار می کنند.

ساعت 4 بود که درهای سالن را باز کردند و علاقه مندان کتاب وارد شدند. استقبال خیلی بیشتر از آن چیزی بود که فکرش را می کردم. در شهرستانی که تنها 40 هزار نفر جمعیت دارد، چنین استقبالی بی نظیر است. میزان فروش کتاب هم همینطور.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

قهوه قجر 00

همیشه این طور نیست که اوضاع بر وفق مراد باشد. درست مثل الان که به جای سور جزئی از سور کلی استفاده کردم، درحالیکه معنی جمله جزئیست. سور کلی جمله منفی، هیچ است، چیزی که خودش هم بار منفی دارد. 

گاهی دلم می خواهد خودم باشد و خودم. این گاهی معنی بعضی می دهد درست مثل آن همیشه اول مطلب. فرقی هم نمی کند که خیلی زیاد باشد یا خیلی کم. شاید اکثر مواقع درست باشد. یعنی بیشتر مواقع اوضاع بر وفق مراد نیست و دلم می خواهد خودم باشم و خودم و دیگر هیچ. اما نمی شود. چرایش مفصل است و نگفتنی. یعنی نمی شود گفت؟ چرای این هم به شرح ایضا. 

حالا چرا اسم این مطلب شد «قهوه قجر»؟ راستش را بخواهید این هم دلیل خاصی ندارد. یعنی همینطور این اسم به ذهنم رسید. شاید هم نه. داشتم به یک مطلب طنز فکر می کردم و دنبال اسمی برایش میگشتم. از آن طنزها که بیشتر تلخ است مثل ادکل مردانه و من چقدر بوی کاپتان بلک را دوست دارم. چند سال پیش ادکلنش را به یکی از دوستان هدیه دادم. گاهی به این فکر میکنم و بروم برای خودم هم بخرم. داشتم به یک سری مطالب انتقادی فکر می کردم که در قالب طنز بیان شود. از همانها که بیشتر تلخ است، «طنز تلخ». 

طنز و تلخ، چقدر متضاد، مثل قهوه و شکر، تلخ و شیرین. چقدر این ترکیب خوشمزه می شود،خصوصا اگر تکه ای کیک شکلاتی کنارش باشد. اما من قهوه ام را تلخ می خورم، بدون شیر و شکر، گاهی با شکلات تلخ؛ تلخِ تلخ؛ از همانها که رویش نوشته 96%. مثل روزگار؛ مثل زندگی؛ از تلخی یکی به تلخی دیگری پناه میبرم. قهوه را گفتم و شکلات را؛ شاید هم زندگی و روزگار را. 

راستی قجرها قهوه را چگونه درست می کردند؟ تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم. چه اهمیتی دارد؟ قهوه من که قجر نیست. یا اسپرسوست یا ترک. چند وقت است به این فکر افتاده ام از این دستگاههای فرنچ پرس بگیرم. این هم مهم نیست. قجر بودن قهوه به نوع دم کردن آن نیست. به سمی است که داخلش می ریختند. 

«قجریات»؛ الان این اسم هم به ذهنم آمد. بَدَک نیست. شاید هم خوب باشد. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

کتاب کاغذی یا Ebook ؟

فاصله خانه تا محل کارم بسیار زیاد است، چیزی در حدود 40کیلومتر. اگر دقیق بگویم در نزدیک ترین حالت 37 کیلومتر با ترافیک بسیار که عطایش را به لقایش بخشیده ام. مسیر بعدی 48 کیلومتر است با ترافیکی کمتر. این را هم رها کرده ام و هر روز با تاکسی و مترو خودم را به اداره می رسانم. نه اینکه ماشین ندارم ، دارم، یک پراید مدل 83 که معاینه فنی اش را هم گرفته ام. چیزی که اگر نداشته باشید، ماشینتان نه خودتان، اگرچه گاهی خودتان هم باید داشته باشید. جریمه خواهید شد. آقایان فکر می کنند با این این اجبارها می توان از آلودگی هوای تهران کاست. نمی دانند یا نمی خواهند بدانند که مشکل درجای دیگر است؛ نمی دانم. بگذریم. 

فاصله خانه تا محل کارم بسیار زیاد است، چیزی در حدود یک ساعت و نیم و گاهی بیشتر و من این مسیر را با تاکسی و مترو طی می کنم؛ به چند دلیل. یکی از مهمترین دلایل این کار استفاده از زمان است برای مطالعه. مترو جای خوبیست برای مطالعه؛ هرچند شلوغ است و تحت فشار قرار میگیرم و هل می دهند و گاهی دعوا می شود و به هم فحش می دهند. اما کتاب باعث می شود فارغ شوم از جو موجود و در حس حاصل از مطالعه غرق شوم و در رویای برآمده از کتاب سیر کنم. 

گاهی نفر کناری سرکی داخل کتاب می کشد و چند سطری می خواند و من خوشحال میشوم وقتی ورق می زنم او نیز صفحه جدید را پی میگیرد. گاهی هم درباره کتاب می پرسند و موضوعش. این یعنی علاقمند شده اند. 

دیشب وقتی کتاب ناطور دشت را از کیفم درآورد - کتابی را که مدتها پیش از فروشگاه کتاب داخل ایستگاه مترو خریده بودم و چند روز پیش خواندنش را شروع کردم، چون کتابیست که باشگاه کتابخوانی شهرستان پارسیان برای این ماه معرفی کرده است تا در جلسه ماهانه به بحث گذارند و من که دلتنگ جنوبم دارم برنامه هایم را مرتب می کنم دوباره بیش از هزار کیلومتر مسافرت کنم تا چند عشقم را با هم داشته باشم، سفر، کتاب، جنوب و خلیج فارس - این فکر به ذهنم خطور کرد که در مترو و به طور کلی در اماکن عمومی بهتر است کتاب کاغذی دست بگیرم یا ای بوک بخوانم؟ 

هرکدام محاسن و معایب خود را دارند. اما من به این فکر می کردم که کتاب کاغذی دست گرفتن در جایی که همه سرها داخل گوشی ها و تبلتها فرو رفته نمای بهتری دارد و خواه ناخواه حس کتابخوانی را به دیگران هم منتقل می سازد، مانند خندیدن که مسریست. حتما کلیپش را دیده اید. وقتی ای بوک می خوانی تو هم سرت در گوشی فرو رفته و هیچ فرق ظاهری با دیگران نداری. 

این روزها بیشتر از گذشته افرادی را می بینم که در مترو کتاب می خوانند. اگرچه تعدادشان زیاد نیست، اما به مرور بیشتر هم خواهد شد. فرهنگ هم مانند خندیدن مسریست و سخت ترین افراد را نیز تابع خود خواهد ساخت. شاید در این مرحله لازم باشد بیشتر کتاب کاغذی دست بگیریم و فرهنگ کتابخوانی را جابیاندازیم. ای بوک ها مسیرشان باز خواهد شد. 


پ ن: مترو تهران کار جالبی کرده. دستگاههایی داخل ایستگاهها تعبیه کرده و با دانلود اپلیکیشن فیدیبو روی گوشی یا تبلت، می تونید به مدت یک ساعت از کتابهای الکترونیکیش به صورت رایگان استفاده کنید. جای تشکر ویژه از مسئولین مترو و فیدیبو وجود داره. خوبه تو بقیه اماکن عمومی چنین امکانی فراهم بشه. همچنین امکان اشتراک و امانت کتاب کاغذی هم تو مترو فراهم بشه. خرج کردن برای ترویج کتابخوانی سرمایه گذاری برای آینده کشوره.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی