۶ مطلب با موضوع «دیوانگی» ثبت شده است

آلزایمر

و تو چه می دانی

شاید

آلزایمر

درمان است نه بیماری 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

بی سواد راه نابلد؛ بی اراده

صد نامه نوشتم من 

صد راه نشان دادم 

یا نامه نمی خوانی

یا راه نمی دانی 


پ.ن: شاید هم هردو و شاید هم هیچکدام بلکه عزم رفتن نیست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

داشتن یا داشته؟ مساله این است



ده سال پیش داشتم میرفتم راهیان نور. تو ماشین برای خودم نوشتم: 
آدمها از داشتن بیشتر از داشته لذت میبرند. 
زیاده عرضی نیست.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

دورها آوایی است، که مرا می‌خواند

دورها آوایی است

                      که مرا می‌خواند.



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

صرف فعل ماضی رفتن

رفتم  
و نیامدی 
تا بگویم 
رفتی 
و ناراحت باشم
رفت 

رفتیم 
جدا جدا 
مثل وقتی که 
رفتید 
و 
رفتند
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

دیوانگی هایم 01

قدری جنون به کارست در کار عمر ورنه

دیوانه کرد خواهد رنج زمانه ما را

عماد خراسانی


یک روز خواهم رفت، به جایی دور، فقط خواهم رفت، خواهم رفت، رفت. 

می خواهم بروم، رود می رود، چشمه می جوشد، باید رفت و جوشید.

باید بروم، به آن سوی دنیا، به جایی که کسی مرا نشناسد، کسی حرفم را نفهمد و زبانم را نداند.

باید بروم، به همین حوالی، نزدیکتر از نزدیک، جایی که نجواکنان راز دل را فریاد زد. 

باید بروم، به جایی که بتوان فریاد زد، فریاد زد! فریاد!

می روم، خودم و خودم. تنهای تنها، کَما وُلِدتُ فَرداً وَحیداً! فَرداً وَحیداً! فَرداً وَحیداً!

می روم به جایی که خودم باشم، خودم باشم، خودم.

یک روز خواهم رفت، به جایی دور در همین حوالی، زمین گرد است و آسمان یک رنگ. 


 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی