کوروش عازم سفری است و «منسوبانش به رسم و عادتی که در پارس دارند»، ضمن تودیع با او بوسه بر لب وی می زنند. در این میان یکی از اهالی ماد که عاشق وی و از منسوبان اوست، قرابت خود با کوروش را به وی یادآور می شود و کوروش او را نیز می بوسد. مرد ماد می پرسد که «واقعا در پارس رسم دارند که منسوبان یکدیگر را می بوسند؟» و کوروش می گوید چنین است و این کار علاوه بر زمان تودیع به هنگام بازگشت از سفری طولانی نیز صورت می گیرد. آن مرد به دستاویز اینکه می خواهد از کوروش جدا شود می گوید «وقت آن است که بوسه ای نثار کنی» و کوروش بار دیگر او را می بوسد و وی می رود اما پس از مدت کوتاهی باز می گردد و می گوید که از زمان دیدارشان دیری گذشته است و طلب بوسه ای دیگر می کند. کوروش می گوید زمان زیادی از دیدارشان نگذشته است، اما مرد ماد می گوید «جای این حرف نیست مگر نمی بینی هر لحظه از دیدار تو محروم باشم مرا در حکم عمرهاست»، و کوروش که از حلقه زدن اشک در چشم وی به خنده افتاده است او را دلداری می دهدکه به زودی نزد آنان باز خواهد گشت. 


جامعه شناسی عشق 

دکتر علی طلوعی