راستش را بخواهید تصمیم گرفته ام بنویسم، نه یک روز، نه دو روز، چهل روز، برای آنکه خون خداست. نه اینکه او نیازی به نوشتن مثل منی داشته باشد، نه؛ عاشقی وادارم می کند. عاشقی هم عطیه اوست. الحق درست گفته اند که: 

عشق از معشوق اول سر زند

تا در عاشق جلوه دیگر کند

دعوتنامه را خودش نوشته، خودش مهر کرده و خودش به دستم داده تا به خودش پیشکش کنم تا نام مرا هم در خیل دوستدارانش بنویسد. این نه عجب است از مردی که تمام هستیش را داد تا بندگان را از وادی ظلالت و چاه حیرت به در آورد.

تو گمان نکن که با پای خودت به دیدار محبوب می آیی و عشق او را خودت به دل گرفته ای. درست مثل کوفیان. که اگر این باشد همان خواهی کرد که کوفیان کردند. نامه نوشتند و دعوت کردند، به گمان خودشان با خواست خودشان و از اینجا سقوطشان آغازید. 

ما لالتراب و رب الارباب 

پس می نویسد از خودش به قدر درک من که فرمود: «کَلِّم الناس علی قدر عقولهم»