مولای من! کاش همراهت بودم و خود را فدایت می ساختم. کاش همراهت بودم و هزاران بار در راهت جان می دادم. کاش همراهت بودم و از خیامت پاسداری می کردم.

مولای من! زمانه من را به تاخیر انداخت وگرنه خود را پیشمرگت می ساختم. 

مولای من! کاش در کنارت بودم در آن بیابان بلا، در آن زمان که فریاد وا عطشا از خیمه ها بلند بود. کاش بودم تا همراه علمدارت به فرات میزدم و مشک آبی به کودکانت می رساندم . کاش بودم آن زمان که به نماز ایستادی و تیرها به سویت پرتاب شد و خود را سپرت می ساختم. کاش بودم آن زمان که تیرهای بلا شدت گرفت. خواستم بنویسم کاش بودم آن زمان که از کودکانت دل بریدی و رفتن را بر ماندن ترجیح دادی. اما اینگونه نیست. تو از دنیا دل بریدی نه از کودکانت. نشان به آن نشان که سرت را همراه کودکانت به اسارت فرستادی. مگر نه این است که در مسیر اسارت قرآن تلاوت می کردی تا دل اهل حرم آرام گیرد!؟ 

مولای من! خدار ا شکر نبودم در این مسیر پر بلا تا اسارت حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله را ببینم. خدا را شکر نبودم تا دروازه ساعات را ببینم. آزین بندی شهر را ببینم. مجلس شراب را ببینم. خدا را شکر نبودم .

کاش باشم آن زمان که فریاد «یا اهل العالم إن جدی الحسین قتلوه عطشانا» جهان را در می نوردد. کاش باشم در رکاب آن کس که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. اگرچه زمانه من را از تو به تاخیر انداخت کاش مرا همراه منتقم سازد.

آمین یا رب العالمین