۳۱ مطلب با موضوع «مذهبی» ثبت شده است

یا لیتنا، چله عاشقی (10)

مولای من! کاش همراهت بودم و خود را فدایت می ساختم. کاش همراهت بودم و هزاران بار در راهت جان می دادم. کاش همراهت بودم و از خیامت پاسداری می کردم.

مولای من! زمانه من را به تاخیر انداخت وگرنه خود را پیشمرگت می ساختم. 

مولای من! کاش در کنارت بودم در آن بیابان بلا، در آن زمان که فریاد وا عطشا از خیمه ها بلند بود. کاش بودم تا همراه علمدارت به فرات میزدم و مشک آبی به کودکانت می رساندم . کاش بودم آن زمان که به نماز ایستادی و تیرها به سویت پرتاب شد و خود را سپرت می ساختم. کاش بودم آن زمان که تیرهای بلا شدت گرفت. خواستم بنویسم کاش بودم آن زمان که از کودکانت دل بریدی و رفتن را بر ماندن ترجیح دادی. اما اینگونه نیست. تو از دنیا دل بریدی نه از کودکانت. نشان به آن نشان که سرت را همراه کودکانت به اسارت فرستادی. مگر نه این است که در مسیر اسارت قرآن تلاوت می کردی تا دل اهل حرم آرام گیرد!؟ 

مولای من! خدار ا شکر نبودم در این مسیر پر بلا تا اسارت حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله را ببینم. خدا را شکر نبودم تا دروازه ساعات را ببینم. آزین بندی شهر را ببینم. مجلس شراب را ببینم. خدا را شکر نبودم .

کاش باشم آن زمان که فریاد «یا اهل العالم إن جدی الحسین قتلوه عطشانا» جهان را در می نوردد. کاش باشم در رکاب آن کس که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. اگرچه زمانه من را از تو به تاخیر انداخت کاش مرا همراه منتقم سازد.

آمین یا رب العالمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

سفر؛ چله عاشقی (9)

برادرم! نور دیده ام! سفر شیرین است و لذت بخش. خاصه اینکه همراه محبوب باشد. تو تنها محبوب منی. تو که می دانی من از آغاز عمر هیچگاه تو را ترک نکرده ام. حتی وقتی عبدالله به خواستگاری آمد شرط کردم هرجا تو رفتی همراهت باشم. حالا چگونه تو را ترک کنم؟! ببین زینبت با چه کسانی همراه شده و به مجلس چه کسانی باید وارد شود. منی که حتی سایه ام را نامحرم ندیده باید با جماعتی همراه شوم که ...

عزیز دلم! تو را ترک نخواهم کرد. اگرچه مجبورم بدن صد پاره ات را در این بیابان، زیر آفتاب سوزان جابگذارم؛ اما به دنبال سرت خواهم رفت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

زینت پدر؛ چله عاشقی (8)

خواهرم! زینت پدرم! ای تمام هستیم! خداوند هیچ خواهر و برادری را مثل ما دو نفر نیافرید. هیچ خواهری در تمام تاریخ به اندازه تو در راه برادرش فداکاری نکرده است و نخواهد کرد. اگر یارانم بهترین یارانی هستند که کسی می تواند داشته باشد، تو نیز بهترین خواهری هستی که در عالم به وجود آمده ای. اینها را نمی گویم چون تورا دوست دارم. می دانی که من کلامی خارج از حق بیان نمی کنم و هرچه بگویم حقیقتی است بی شائبه، بدون هیچ ناخالصی، پاک و زلال، درست مثل روح خودت. مگر نه این است که تو عالمی هستی که معلم ندیده است؟ تو شاگرد مستقیم خود خداوندی و در محضر قدس الهی زانوی تلمذ به زمین زده ای. بعد از من تو ملجاء و مأوای این کاروان هستی. ما شهید می شویم و تو به تنهایی باید بار سنگینی را به دوش بکشی! تو برای این کاروان هم باید حسین باشی و هم عباس.

ملجاء اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود

شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است

نه تنها کاروان، بلکه تمام جهانیان به تو محتاج اند. تویی که باید پیام قیام مرا به گوش عالمیان برسانی و چراغ هدایت را روشن نگه داری.

خواهرم! عزیزتر از جانم! مرا در نماز شبت دعا کن.

علیک منی سلام الله 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

گناه؛ چله عاشقی (7)

گفت: گناه یعنی خداحافظ حسین علیه السلام

گفتم: «یا إله العاصین»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

سقای حیات؛ چله عاشقی (6)

در نائره جنگ است که مرد از نامرد و عیار هر کس مشخص می گردد. تو در شجاعت زبان زدی، در 14 سالگی چنان جنگیدی که که دوست و دشمن را به حیرت واداشتی. اما اگر دیگران باید بجنگند تا شجاعتشان را نشان دهند، تو با نجنگیدن شجاعتت را به همگان اثبات کردی. سالها گریستی و خون دل خوردی که چرا نبودی تا از خانه وحی پاسداری کنی؛ همان خانه ای که جبریل امین بدون اذن وارد نمی شد. امید داشتی روزی برسد که دست به قبضه شمشیر ببری و انتقام سیلی را بگیری. اگر آتش زدن به خانه وحی را شنیدی و سوختی، تیرباران تابوت سرور جوانان بهشت را با چشمانت دیدی. باز هم سوختی و در خودت فرو ریختی و منتظر ماندی تا وعده حق برسد؛ همان روزی که باید از خیمه خامس آل عبا پاسداری کنی. 

حالا آن زمان رسیده و تو منتظر إذن میدانی. اما مولایت چیز دیگری از تو می خواهد: آب بیاور. تو سقایی، آب آوری و خدا حیات را با آب آفرید. تو آب آوری، آّب نماد و نمود ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب است. هم خودش پاک است و هم دیگران را پاک می کند و تو فرزند امیرالمؤمنین هستی. 

پس آب بیاور و حیات ببخش و بندگان خدا را پاک و پاکیزه ساز ای سقا! 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

شرحه شرحه؛ چله عاشقی (5)

علی که باشی و شبیه ترین خلق خدا به اشرف خلایق، دوبار باید تاوان بدهی؛ 

تاوان بدر و تاوان لیلة المبیت. 

اگر تیر مشرکین قریش در لیلة المبیت به سنگ خورد و داغ إربا إربا کردن پیامبر صلی الله علیه و آله بر دلشان ماند؛ 

اگر علی علیه السلام داغ خویشاوندان شان را در بدر بر دلشان نهاد؛

تو باید تاوانش را پس بدهی.

کینه آنها کینه شتر است؛ تا انتقام نگیرند آرام نمی گیرند.

پس تو را محاصره خواهند کرد، درحالیکه خون سرت بر چشمان عقاب سایه افکنده؛

مانند قصاب که گوشت را به قناره می آویزد و از هر طرف بر آن ضربه می زند؛ 

تو را شرحه شرحه خواهند کرد. 

والسلام علیک یوم ولدت و یوم تموت و یوم تبعث حیا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

رقص؛ چله عاشقی (4)

فقیه فتوا به حرمت رقص می دهد. اما عاشق ...

اما عاشق، عاشق رقص در برابر معشوق است؛

عاشق تمام توجه معشوق را می خواهد؛

پس با تمام وجود در برابر دیدگان معشوق ظاهر می شود؛

و هر لحظه به شکلی بر می آید؛

عاشق، عاشق رقص در برابر معشوق است؛

رقص خون؛ 

آنگاه که خون حنجر را به هوا پرتاب می کند.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

گل حسرت ؛ چله عاشقی (3)

عشق را از جنس گل آفریده اند، لطیف و حساس؛ 

عشق را از جنس گل حسرتِ آفریده اند، در حسرتِ بهار؛

و در حسرتِ یک قطره آب؛ 

گل را از جنس دختر آفریده اند؛

همان دختری که در حسرت دیدار عمو ماند؛ 

عمویی که سقا بود؛

همان دختری که چهل منزل در حسرت دیدار پدر ماند. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

حسین آباد ؛ چله عاشقی (2)

بعضی زمین ها آبادند و بعضی موات. موات بی ارزش نیست، بی فایده نیست. گاهی زمین موات مفیدتر از زمین آباد است. فقط فایده آن کشف نشده و بهره برداری درست از آن نشده، اما همین که شرایط محیا می شود ارزش خودش را نشان می دهد. گلهای زیبایش را به نمایش می گذارد، میوه گوارایش را بر شاخسار می نشاند و خنکای سایه سارش را بر سر هر رهگذری می گستراند به این شرط که شوره زار نباشد. 

حسین علیه السلام بیابان هم که باشی، آبادت می کند. فقط شوره زار نباش. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

دعوتنامه ؛ چله عاشقی (1)

راستش را بخواهید تصمیم گرفته ام بنویسم، نه یک روز، نه دو روز، چهل روز، برای آنکه خون خداست. نه اینکه او نیازی به نوشتن مثل منی داشته باشد، نه؛ عاشقی وادارم می کند. عاشقی هم عطیه اوست. الحق درست گفته اند که: 

عشق از معشوق اول سر زند

تا در عاشق جلوه دیگر کند

دعوتنامه را خودش نوشته، خودش مهر کرده و خودش به دستم داده تا به خودش پیشکش کنم تا نام مرا هم در خیل دوستدارانش بنویسد. این نه عجب است از مردی که تمام هستیش را داد تا بندگان را از وادی ظلالت و چاه حیرت به در آورد.

تو گمان نکن که با پای خودت به دیدار محبوب می آیی و عشق او را خودت به دل گرفته ای. درست مثل کوفیان. که اگر این باشد همان خواهی کرد که کوفیان کردند. نامه نوشتند و دعوت کردند، به گمان خودشان با خواست خودشان و از اینجا سقوطشان آغازید. 

ما لالتراب و رب الارباب 

پس می نویسد از خودش به قدر درک من که فرمود: «کَلِّم الناس علی قدر عقولهم»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی