شاید اینگونه به نظر برسد بر خلاف دوران معاصر که فرد اهمیت دارد، درگذشته نوع مهم بوده است. شواهد بسیاری بر این مدعا وجود دارد؛ از متنهای ادبی گرفته تا فلسفه.
آنجایی که ادیبان به جای مشخص ساختن نام و خصوصیات فرد مورد نظر، از یک مفهوم، آن هم به صورت نکره استفاده میکنند، این مدعا را اثبات میکند. مانند: پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد...(گلستان81).
فرد نوعی مهم است نه فرد شخصی و اگرچه محل حوادث است، اما چهره ای ندارد و صدایی از او به گوش نمی رسد. فرد نوعی یک شکل دارد و همین باعث مشابهت زیاد افسانهها و اسطورههای ملل مختلف میگردد.
نوع مهم است. نوع، کلی آفرین است. کلی چیزیست که فیلسوف به دنبال آن است. فیلسوف کلی را میبیند و براساس آن حکم میکند. بیسبب نیست که افلاطون عالم مثل را میسازد. عالم مثل عالم افراد نیست، عالم انواع است. حتی ارسطو که نظر استاد خود را نپذیرفت نیز به دنبال کلی بود. تنها کلی را اینجهانی کرد. اینجاست که کار هنرمند، دلیل فلسفی یافت. با این وجود شاعران دو مرتبه از حقیقت دورند و رونوشتی از رونوشت حقیقت ارائه میدهند. پس باید از مدینه فاضله افلاطون رانده شوند.
اگر نگوییم در هنر، حکم کلی دادن محال است، حداقل باید بگوییم بسیار دشواراست. پس مدعای اول – آنجا که گفتیم در گذشته نوع مهم بوده است نه فرد و هنرمند به نوع میپرداخته نه فرد- را نمیتوان به صورت کلی بیان کرد. زیرا در همان دوران، فرد نیز در ادبیات حضور داشته است. از طوس، پهلوان شاهنامه و پیران ویسه، سپهبد افراسیاب گرفته تا شاه لیر شکسپیر.
این موضوع، یعنی دشوار بودن رسیدن به حکم کلی مختص به ادیبان و هنرمندان نیست و در فلاسفه نیز وجود دارد. قبلا گفته شد افلاطون کلی را در عالم مثل میدید و ارسطو در همین عالم. در باب هنر نیز ارسطو و حتی نوافلاطونیان با افلاطون مخالفت کردند. اگرچه آنها هم کار هنرمند را تقلید میدانستند، اما تقلید از سرمنشاء الهی نه رونوشت از رونوشت. پس ارزشمند است.
همچنان نوع اهمیت دارد نه فرد. اشعار والایی سروده میشود که اگرچه به نوع میپردازد، اما فردیت شاعر درآن مشهود است ولی حدیث نفس نیست. همین موضوع باعث شده است تا همیشه با طراوات و تازه بمانند.
امور دنیای مادی به کهنهگی میگرایند و دیدگاههای جدید پدید میآیند. نزاع نوع و فرد نیز به همین منوال است. آرام آرام نوع رنگ میبازد و فرد اهمیت مییابد، هم در فلسفه و هم در هنر. لاک می گوید و هوسرل تصریح میکند: باید به شی بازگشت. نوع در جهان سرد و بی روح مثل افلاطونی نشسته است و حس را برنمیانگیزاند. پس هم منطق، هم هستی شناسی و هم علم باید تغییر کنند؛ شاید بهتر است بگوییم تغییر کرده بود. رابینسون کروزئه بیش از 150 سال قبل از مفهومنگاری فرگه منتشر شد. وردزورث 79 سال قبل از فرگه میگوید: چشم خود را بر شی بدوزید.
فرگه فیلسوف است. اوست که سنگ بنای هر گزاره را در جملهای شخصی مینمایاند، دقیقا بر خلاف ارسطو. منطق جدید نیز عهدهدار بررسی این مدعا میشود و چیزهایی را نمودار میسازد که در منطق ارسطویی جایی نداشتند. فیلسوف به دنبال وضوح است چه فرگه باشد چه ارسطو و این راه بر خلاف راه هنرمند است. در ابهام است که هنر آفریده میشود و ایهام است که هنر را لذت بخش مینماید. شاه و کنیز فروش و بانوی حصاری، هفت پیکر نظامی را زیبا میسازد. معشوق حافظ چه جنسیتی دارد؟ مذکر است یا مونث؟ اصلا باید خال و خط و جام باده حافظ را به معنای حقیقی تعبیر کنیم تا شیئیت آن لحاظ شود یا از اساس معنای دیگری برای آن بیافرینیم؟
فرد به جریان افتاده است و راه خود را باز میکند و به پیش میآید. تا جایی که در آثار ربگریه از اوضاع زمان و مکان شئها حضور سه نفر در اتاق فهمیده میشود. شئ است که سخن میگوید، حرکت می کند و احساس را بر میانگیزاند.
نوع نمرده است. ضعیف شده است و نیاز به کمک دارد. کافکا و بکت به کمک میآیند و هارولد پینتر با جوابی کوتاه به نامهای کوتاه به نوع جانی دوباره میبخشد.
آقای عزیز
ممنون خواهم شد اگر لطفا معنای نمایشنامه خود جشن تولد را برای من توضیح دهید. نکتههایی که من نمیفهمم اینها هستند:
- این دو مرد کی هستند؟
- استانلی اهل کجاست؟
- آیا فرض این است که همه آنها سالم و عادی هستند؟
تصدیق میکنید که بدون پاسخ دادن به این پرسشها نمایشنامه شما را نمیتوانم درست بفهمم.
جواب پینتر به نامه این است:
خانم عزیز
ممنون خواهم شد اگر لطفا معنای نامه خود را برای من توضیح دهید. نکتههایی که نمیفهمم اینهاست:
- شما کی هستید؟
- اهل کجایید؟
- آیا فرض این است که آدم سالم و عادی هستید؟
تصدیق میکنید که بدون پاسخ دادن بدین پرسشها نامه شما را نمیتوانم بفهمم.
شناخت فرد آسان نیست. ما در زندگی با افراد زیادی مواجه میشویم اما شناخت درستی از آنها نداریم.
پینتر از این هم جلوتر می رود، آنجایی که میگوید نمیدانم در آینه به چه کسی نگاه میکنم.
و این نزاع همچنان ادامه دارد؛ نوع یا فرد؟