۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

نمی‌خواهم مدینه باشم؛ چله عاشقی (29)

سال 92 بود. تقریبا همین ایام، اوایل دی ماه. بعد از عبور از سد امتحان‌های مختلف، در لیست اعزام قرار گرفته بودم و قرار بود به عنوان مدیر فرهنگی برای مدت یک ماه به عربستان اعزام شوم. از خوشحالی در پوست خودم نمی‌گنجیدم. یادم می‌آید تابستان سال 86 به عنوان دانشجو به عمره رفته بودم. زیارت حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار شیرین بود، به حدی که در تماس تلفنی به یکی از دوستان گفتم حاضرم از همه چیز بگذرم و یکبار دیگر توفیق زیارت نصیبم شود. حالا بعد از 6 سال قرار بود دوباره این توفیق نصیبم شود. برنامه‌های سازمان حج برای دو ماه بسته می‌شد. عده‌ای در مدینه مستقر می‌شدند و عده‌ای در مکه. گروه‌مان که مشخص شد تقویم را نگاه کردم. آه از نهادم بلند شد. برنامه گروه‌مان یا در بهمن اجرا می‌شد یا اسفند. هنوز تیم اعزامی مشخص نشده بود. بنابراین  نه زمان اعزام مشخص بود  و نه اینکه در کدام یک از آن دو شهر مستقر خواهم شد. خدا خدا می‌کردم مدینه نباشم. آن سال ایام فاطمیه در اسفند بود و من طاقت نداشتم در چنین ایام حزن‌آلودی مدینه باشم. طاقت نداشتم در شهری نفس بکشم که نوادگان قاتلین مادرمان در آن به زندگی روزمره خود مشغول بودند، انگار نه انگار که دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله به شهادت رسیده است. نوادگان کسانی که منتظر شهادتش بودند.

یاد در سوخته، بازوی شکسته و چادر خاکی ....

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

دولت عشق؛ چله عاشقی (28)

 

مولای من! 

بقای ما با عشق به شماست، همانگونه که خلقت ما به واسطه عشق به شما بوده است. خداوند شما را دوست داشت و جهان را به خاطر شما آفرید و کمال ما را در محبت و مودت به شما قرار داد. «دولت عشق آمد  من دولت پاینده شدم» 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

حاصل عمر؛ چله عاشقی (26)

 

مولای من!

این نوکرتان در تمام عمر در این فکر است که بتواند رضایت شما را جلب نماید. گوشه چشمی از شما به این بنده‌تان، دنیا و آخرتش را می‌سازد. اگر لبخند رضایت بر گوشه لبتان نشیند دیگر از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجد و اگر بتواند دمی همدم شما باشد به کمال خود رسیده است. 

گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی 

حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

زندگی؛ چله عاشقی (25)

مولای من!

زندگی بدون شما را نمی‌خواهم. زندگی بدون شما معنی ندارد. حتی بهشت بدون شما بی‌معناست. 

مولای من!

فاصله دیدارمان طولانی شده و دل این نوکرتان به تنگ آمده و زندگی سخت گشته است. 

مولای من!

بی چراغ رویت من ندارم تاب این شبهای سرد و خاموش

هرگزهرگز باور نکنم عهد و پیمان ما شد فراموش

مولای من!

می دانم شما عهد و پیمانتان را فراموش نمی‌کنید، می‌دانم شما خلف وعده نمی‌کنید. این منم که عهد با شما را شکسته‌ام و همین باعث شده از فضیلت زیارتتان محروم شوم.

اما مولای من! رهایم نکنید و عمر فراق را به سر آورید. ما بدون شما هیچیم. 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

رضایت؛ چله عاشقی (24)

مولای من! 

ای آنکه مقام رضا را درنوردیدی!

و مقام وصل را به انتها رساندی!

و در قتلگاه با خدای خود عاشقانه نجوا می‌کردی! 

آنگاه که محاسنت را با خون خضاب کرده بودی؛

«ای آنکه ره بمشرب مقصود برده‌ای

زین بحر قطره‌ای بمن خاکسار بخش»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

امام حسن مجتبی علیه السلام؛ چله عاشقی (23)

مولای من!

شب جمعه است و شب زیارتی شما. اما فردا روز شهادت برادر بزرگوارتان، کریم آل طاهاست. بمیرم برای مادرتان که امشب دوجا باید عزاداری کند، هم کربلا بیاید و هم مدینه. نمی‌دانم کجا دلش بیشتر می‌شکند؟ کجا بیشتر محزون می‌گردد؟ کجا قلب داغدارش بیشتر جریحه‌دار می‌شود؟ وقتی به حرم شما می‌آید و یاد مصائب شما می‌افتد، بیشتر گریه می‌کند یا وقتی به بقیع می‌رود؟

مولای من!

شما حرم باصفایی دارید. زائر دارید. خدمتگذار دارید. در این ایام همه دلها به سوی شما روان است. نه‌ تنها دل که جسم‌ها هم؛ اگرچه امسال راه بسته شده است. اما برادرتان، زبانم لال، نه حرمی، نه خادمی و نه زائری. 

مولای من!

نکند وضعیت امسال به خاطر کوتاهی ما در عزاداری برای برادرتان است؟! نکند عزاداری ما برای شما، شما را در برابر برادرتان شرمسار کرده و به احترام برادر بزرگتر، زائر کمتری دعوت کرده‌اید؟ 

اما نه! حتی برادرتان در روز شهادتش برای شما گریست و فرمود: «لایوم کیومک یا اباعبدالله».

امشب حتی برادرتان هم کربلاست. عزادار واقعی اوست و ما هم به تبعیت از او برایتان گریه می‌کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

خیال؛ چله عاشقی (22)

مولای من !

خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد

که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

حجاب؛ چله عاشقی (21)

مولای من! 

اعتراف می‌کنم اعمالم مرا از فیض زیارتتان محروم ساخته و رفتارم مورد پسند شما نبوده است.

اعتراف می‌کنم از شما دور افتاده‌ام و در تقرب به شما کوتاهی کرده‌ام. 

اعتراف می‌کنم حب دنیا مرا از شما دور ساخته است. 

اعتراف می‌کنم بین شما و من هیچ حجابی نیست الا من.  

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست 

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز 

مولای من!

یاریم کنید و مرا از دست خودم نجات دهید. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

حشر؛ چله عاشقی (20)

 

مولای من! 

 

فقیر و خسته بدرگاهت آمدم رحمی 

که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

پیراهن؛ چله عاشقی (19)

 

 

فدای پیرهن چاک ؛

 

پیرهن چاک؛

برادرم! چرا این کهنه پیراهن را چاک چاک می‌کنید؟ این پیراهن یادگار مادرمان است. 

خواهرم! نمی‌خواهم بدنم عریان روی زمین بماند. 

 

فدای پیرهن چاک ماهرویان باد

هزار جامه تقوی و خرفه پرهیز

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی