۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

شکیبایی؛ چله عاشقی (18)

مولای من!

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایان شکیبایی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

مهجور؛ چله عاشقی (17)

مولای من! نمی دانم در کوی تو معروفم یا نه؟ اما از روی تو مهجورم. 

مولای من! خداوند با عشق شما مرا آفرید و با عشق شما پرورید و عشق شما را مایه‌ی ادامه حیات قرار داد. 

مولای من! تنها امید زندگیم! اگر دلیلی برای ادامه حیات باشد، اگر امیدی به ادامه زندگی باشد، همین عشق است. همین عشق است که ادامه زندگی را میسور ساخته ورنه تحمل مشکلات از ظرفیت من خارج است. 

مولای من! هیچگاه فکر نمیکردم فاصله دیدارمان اینقدر طولانی شود و در آتش فراق بسوزم. 

مولای من! آتش به جانم افتاده و هیچ توان فرونشاندن نیست. نمی‌دانم این فراق تا کی باید طول بکشد و تا چه حد باید بسوزم. 

مولای من! ای مهربان! از حرارت جگرم آگاهی و آتشی را که به قلبم زده‌ای می‌بینی. 

مولای من! من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم. مرا از درگاهت نران. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

بزم؛ چله عاشقی (16)

مولای من! چه بزم عاشقانه ای راه انداخته اید در این دشت پر بلا! از همه چیز گذشتید. نه فقط سر ،که از جگرگوشه هایتان هم گذشتید تا رضایت معشوق را به دست آورید. همین است که خواهرتان جز زیبایی نمی بیند. دیدن این بزم، چشم عاشق می خواهد. چیزی که فقط دختر علی دارد. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

سلام؛ چله عاشقی (15)

السلام علی الحسین 

و علی علی بن الحسین

و علی علی بن الحسین

و علی علی بن الحسین

سلام بر تو ای ذخیره امامت! ای شهید زنده کربلا!

سلام بر تو زمانی که با علی اکبر شهید شدی!

سلام بر تو زمانی که با علی اصغر شهید شدی!

سلام بر تو زمانی که خورشید را بر نیزه دیدی!

سلام بر تو زمانی که ماه را به خاک سپردی!

سلام بر تو ای سیدالساجدین و زین العابدین!

سلام خدا بر تو و اجداد طاهرینت!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

تولد؛ چله عاشقی (14)

مولای من! دیروز 42 سال از عمر این نوکرتان به پایان رسید، با سرعت برق و باد. سریعتر از آن چیزی که حتی بتوان فکرش را کرد. چه مقدار از عمر این نوکرتان مانده باشد، خدا می داند. 

مولای من! شکرگذارتان هستم به خاطر تمام توجهی که به این کمترین داشتید. شما مولای خوبی بوده و هستید. بر این بنده سراپا تقصیر خطاهایش را ببخشید و از خداوند متعال طلب مغرفت نمایید. 

مولای من! چه مصیبتها که از سر باز کردید و چه گرفتاریها که رفع نمودید. اگر نبود توجه شما فتنه ها این کمترین را نابود ساخته بود. 

مولای من! ای مهربان! ای که توفیق نوکری عطا کردی! اعتراف می کنم که شایسته چنین توجهی نبوده و نیستم. اما تو کریمانه از کنار خطاهایم گذتشید و به دیده اغماض نگریستید. می دانم بی ادبیها دیدید و خون دلها خوردید و باز پدرانه دست نوازش بر سرم کشیدید. 

مولای من! اگرچه خطاکارم اما عابق نیستم. رهایم نکن. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

تعزیت، چله عاشقی (13)

مولای من! خدا اجرتان دهد. مصیبت های خاندان شما تمامی ندارد. دشمن گمان کرده می تواند نور خورشید را خاموش کند. یک روز مزار شما را شخم زدند و آب بستند و بذر پاشیدند به این خیال که آن مضجع شریف را از دیدگان پنهان سازند. روزی دیگر نوادگان آن ملعون حرم دو فرزند برومندت، دو اختر تابان آسمان امامت و ولایت، هادیان امت را تخریب نمودند. نمی دانند ارادت شیعیان قلبیست و حرم نمود آن است. شاید بتوان حرم را تخریب نمود. اما ارادت را نمی توان از قلب محبینتان خارج ساخت. «یا لیتنا کنا معک» شعار ماست. افسوس می خوریم که زمانه ما را از شما تاخیر انداخت و نبودیم یاریتان کنیم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

بصیرت؛ چله عاشقی (12)

مولای من! کلام شما نور است. به این بنده حقیر بصیرتی عنایت فرمایید که کلام شما را بفهمم و مانند کسی نباشم که اجازه خواست برای تصفیه دنیای خود برود تا در لحظه شهادت دینی بر ذمه نداشته باشد و شما فرمودید: برو اما زود برگرد. 

رفت و برگشت. اما دیر رسید، زمانی رسید که خورشید را بر نیزه نشانده بودند. نفهمید کلام شما یعنی نرو. 

شب عاشورا شما چراغ یاران خود را جمع کردید و چراغ خیمه را خاموش نمودید و بیعت از گردن همه برداشتید و فرمودید از این دشت بلا دور شوید تا صدای مظلومیت مرا نشنوید. شمایی که بیعت را از یاران بر می دارید تا با خیالی آسوده بروند، به کسی که درخواستی مشروع دارد آیا اجازه نمی دهید؟ قطعا اجازه می دهید. اما اینکه می فرمایید «زود برگرد» یعنی نرو. یعنی می توانی همینجا وصیت کنی. یعنی خداوند متعال وصیت را برای چنین زمانهایی قرار داده است.

مولای من! کلام شما نور است و درک نور دیده ای بینا می خواهد. دیده ام را به بینا سازید. 

و الحقنی بالصالحین 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

فرار؛ چله عاشقی (11)

مولای من! زندگی سخت است. نه اینکه من بگویم. نه اینکه چون خسته شده ام یا گرفتارم. نه! خود خداوند می فرماید زندگی سخت است؛ «خلق الانسان فی کبد» همین را می گوید.

آقا جان! فقط کسی می تواند حال انسان محنت زده را درک کند که خودش مصیبت زده باشد و چه کسی به اندازه شما سختی کشیده است؟! چه مصیبتی بالاتر از مصیبت شما؟! 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

یا لیتنا، چله عاشقی (10)

مولای من! کاش همراهت بودم و خود را فدایت می ساختم. کاش همراهت بودم و هزاران بار در راهت جان می دادم. کاش همراهت بودم و از خیامت پاسداری می کردم.

مولای من! زمانه من را به تاخیر انداخت وگرنه خود را پیشمرگت می ساختم. 

مولای من! کاش در کنارت بودم در آن بیابان بلا، در آن زمان که فریاد وا عطشا از خیمه ها بلند بود. کاش بودم تا همراه علمدارت به فرات میزدم و مشک آبی به کودکانت می رساندم . کاش بودم آن زمان که به نماز ایستادی و تیرها به سویت پرتاب شد و خود را سپرت می ساختم. کاش بودم آن زمان که تیرهای بلا شدت گرفت. خواستم بنویسم کاش بودم آن زمان که از کودکانت دل بریدی و رفتن را بر ماندن ترجیح دادی. اما اینگونه نیست. تو از دنیا دل بریدی نه از کودکانت. نشان به آن نشان که سرت را همراه کودکانت به اسارت فرستادی. مگر نه این است که در مسیر اسارت قرآن تلاوت می کردی تا دل اهل حرم آرام گیرد!؟ 

مولای من! خدار ا شکر نبودم در این مسیر پر بلا تا اسارت حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله را ببینم. خدا را شکر نبودم تا دروازه ساعات را ببینم. آزین بندی شهر را ببینم. مجلس شراب را ببینم. خدا را شکر نبودم .

کاش باشم آن زمان که فریاد «یا اهل العالم إن جدی الحسین قتلوه عطشانا» جهان را در می نوردد. کاش باشم در رکاب آن کس که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. اگرچه زمانه من را از تو به تاخیر انداخت کاش مرا همراه منتقم سازد.

آمین یا رب العالمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

سفر؛ چله عاشقی (9)

برادرم! نور دیده ام! سفر شیرین است و لذت بخش. خاصه اینکه همراه محبوب باشد. تو تنها محبوب منی. تو که می دانی من از آغاز عمر هیچگاه تو را ترک نکرده ام. حتی وقتی عبدالله به خواستگاری آمد شرط کردم هرجا تو رفتی همراهت باشم. حالا چگونه تو را ترک کنم؟! ببین زینبت با چه کسانی همراه شده و به مجلس چه کسانی باید وارد شود. منی که حتی سایه ام را نامحرم ندیده باید با جماعتی همراه شوم که ...

عزیز دلم! تو را ترک نخواهم کرد. اگرچه مجبورم بدن صد پاره ات را در این بیابان، زیر آفتاب سوزان جابگذارم؛ اما به دنبال سرت خواهم رفت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی