مولای من!
بقای ما با عشق به شماست، همانگونه که خلقت ما به واسطه عشق به شما بوده است. خداوند شما را دوست داشت و جهان را به خاطر شما آفرید و کمال ما را در محبت و مودت به شما قرار داد. «دولت عشق آمد من دولت پاینده شدم»
مولای من!
بقای ما با عشق به شماست، همانگونه که خلقت ما به واسطه عشق به شما بوده است. خداوند شما را دوست داشت و جهان را به خاطر شما آفرید و کمال ما را در محبت و مودت به شما قرار داد. «دولت عشق آمد من دولت پاینده شدم»
مولای من!
خداوند متعال می فرماید:«إن شکرتم لأزیدنکم».
به قول شاعر:«شکر نعمت نعمتت افزون کند».
مولای من!
خدا را شاکرم که شما را به این کمترین شناساند.
خدا را شاکرم که محبتتان را در دلم قرار داد.
خدا را شاکرم نوکریتان را روزیم ساخت.
خدا را شاکرم و امید دارم در دنیا و آخرت لحظه از شما جدایم نسازد.
مولای من!
این نوکرتان در تمام عمر در این فکر است که بتواند رضایت شما را جلب نماید. گوشه چشمی از شما به این بندهتان، دنیا و آخرتش را میسازد. اگر لبخند رضایت بر گوشه لبتان نشیند دیگر از خوشحالی در پوست خود نمیگنجد و اگر بتواند دمی همدم شما باشد به کمال خود رسیده است.
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت
مولای من!
زندگی بدون شما را نمیخواهم. زندگی بدون شما معنی ندارد. حتی بهشت بدون شما بیمعناست.
مولای من!
فاصله دیدارمان طولانی شده و دل این نوکرتان به تنگ آمده و زندگی سخت گشته است.
مولای من!
بی چراغ رویت من ندارم تاب این شبهای سرد و خاموش
هرگزهرگز باور نکنم عهد و پیمان ما شد فراموش
مولای من!
می دانم شما عهد و پیمانتان را فراموش نمیکنید، میدانم شما خلف وعده نمیکنید. این منم که عهد با شما را شکستهام و همین باعث شده از فضیلت زیارتتان محروم شوم.
اما مولای من! رهایم نکنید و عمر فراق را به سر آورید. ما بدون شما هیچیم.
مولای من!
ای آنکه مقام رضا را درنوردیدی!
و مقام وصل را به انتها رساندی!
و در قتلگاه با خدای خود عاشقانه نجوا میکردی!
آنگاه که محاسنت را با خون خضاب کرده بودی؛
«ای آنکه ره بمشرب مقصود بردهای
زین بحر قطرهای بمن خاکسار بخش»
مولای من!
شب جمعه است و شب زیارتی شما. اما فردا روز شهادت برادر بزرگوارتان، کریم آل طاهاست. بمیرم برای مادرتان که امشب دوجا باید عزاداری کند، هم کربلا بیاید و هم مدینه. نمیدانم کجا دلش بیشتر میشکند؟ کجا بیشتر محزون میگردد؟ کجا قلب داغدارش بیشتر جریحهدار میشود؟ وقتی به حرم شما میآید و یاد مصائب شما میافتد، بیشتر گریه میکند یا وقتی به بقیع میرود؟
مولای من!
شما حرم باصفایی دارید. زائر دارید. خدمتگذار دارید. در این ایام همه دلها به سوی شما روان است. نه تنها دل که جسمها هم؛ اگرچه امسال راه بسته شده است. اما برادرتان، زبانم لال، نه حرمی، نه خادمی و نه زائری.
مولای من!
نکند وضعیت امسال به خاطر کوتاهی ما در عزاداری برای برادرتان است؟! نکند عزاداری ما برای شما، شما را در برابر برادرتان شرمسار کرده و به احترام برادر بزرگتر، زائر کمتری دعوت کردهاید؟
اما نه! حتی برادرتان در روز شهادتش برای شما گریست و فرمود: «لایوم کیومک یا اباعبدالله».
امشب حتی برادرتان هم کربلاست. عزادار واقعی اوست و ما هم به تبعیت از او برایتان گریه میکنیم.
مولای من !
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
مولای من!
اعتراف میکنم اعمالم مرا از فیض زیارتتان محروم ساخته و رفتارم مورد پسند شما نبوده است.
اعتراف میکنم از شما دور افتادهام و در تقرب به شما کوتاهی کردهام.
اعتراف میکنم حب دنیا مرا از شما دور ساخته است.
اعتراف میکنم بین شما و من هیچ حجابی نیست الا من.
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
مولای من!
یاریم کنید و مرا از دست خودم نجات دهید.
مولای من!
فقیر و خسته بدرگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز
فدای پیرهن چاک ؛
پیرهن چاک؛
برادرم! چرا این کهنه پیراهن را چاک چاک میکنید؟ این پیراهن یادگار مادرمان است.
خواهرم! نمیخواهم بدنم عریان روی زمین بماند.
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوی و خرفه پرهیز