۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیدالشهدا» ثبت شده است

دولت عشق؛ چله عاشقی (28)

 

مولای من! 

بقای ما با عشق به شماست، همانگونه که خلقت ما به واسطه عشق به شما بوده است. خداوند شما را دوست داشت و جهان را به خاطر شما آفرید و کمال ما را در محبت و مودت به شما قرار داد. «دولت عشق آمد  من دولت پاینده شدم» 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

شکر؛ چله عاشقی (27)

مولای من!

خداوند متعال می فرماید:«إن شکرتم لأزیدنکم».

به قول شاعر:«شکر نعمت نعمتت افزون کند».

 

مولای من! 

خدا را شاکرم که شما را به این کمترین شناساند.

خدا را شاکرم که محبتتان را در دلم قرار داد.

خدا را شاکرم نوکریتان را روزیم ساخت.

خدا را شاکرم و امید دارم در دنیا و آخرت لحظه از شما جدایم نسازد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

حاصل عمر؛ چله عاشقی (26)

 

مولای من!

این نوکرتان در تمام عمر در این فکر است که بتواند رضایت شما را جلب نماید. گوشه چشمی از شما به این بنده‌تان، دنیا و آخرتش را می‌سازد. اگر لبخند رضایت بر گوشه لبتان نشیند دیگر از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجد و اگر بتواند دمی همدم شما باشد به کمال خود رسیده است. 

گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی 

حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

زندگی؛ چله عاشقی (25)

مولای من!

زندگی بدون شما را نمی‌خواهم. زندگی بدون شما معنی ندارد. حتی بهشت بدون شما بی‌معناست. 

مولای من!

فاصله دیدارمان طولانی شده و دل این نوکرتان به تنگ آمده و زندگی سخت گشته است. 

مولای من!

بی چراغ رویت من ندارم تاب این شبهای سرد و خاموش

هرگزهرگز باور نکنم عهد و پیمان ما شد فراموش

مولای من!

می دانم شما عهد و پیمانتان را فراموش نمی‌کنید، می‌دانم شما خلف وعده نمی‌کنید. این منم که عهد با شما را شکسته‌ام و همین باعث شده از فضیلت زیارتتان محروم شوم.

اما مولای من! رهایم نکنید و عمر فراق را به سر آورید. ما بدون شما هیچیم. 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

رضایت؛ چله عاشقی (24)

مولای من! 

ای آنکه مقام رضا را درنوردیدی!

و مقام وصل را به انتها رساندی!

و در قتلگاه با خدای خود عاشقانه نجوا می‌کردی! 

آنگاه که محاسنت را با خون خضاب کرده بودی؛

«ای آنکه ره بمشرب مقصود برده‌ای

زین بحر قطره‌ای بمن خاکسار بخش»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

امام حسن مجتبی علیه السلام؛ چله عاشقی (23)

مولای من!

شب جمعه است و شب زیارتی شما. اما فردا روز شهادت برادر بزرگوارتان، کریم آل طاهاست. بمیرم برای مادرتان که امشب دوجا باید عزاداری کند، هم کربلا بیاید و هم مدینه. نمی‌دانم کجا دلش بیشتر می‌شکند؟ کجا بیشتر محزون می‌گردد؟ کجا قلب داغدارش بیشتر جریحه‌دار می‌شود؟ وقتی به حرم شما می‌آید و یاد مصائب شما می‌افتد، بیشتر گریه می‌کند یا وقتی به بقیع می‌رود؟

مولای من!

شما حرم باصفایی دارید. زائر دارید. خدمتگذار دارید. در این ایام همه دلها به سوی شما روان است. نه‌ تنها دل که جسم‌ها هم؛ اگرچه امسال راه بسته شده است. اما برادرتان، زبانم لال، نه حرمی، نه خادمی و نه زائری. 

مولای من!

نکند وضعیت امسال به خاطر کوتاهی ما در عزاداری برای برادرتان است؟! نکند عزاداری ما برای شما، شما را در برابر برادرتان شرمسار کرده و به احترام برادر بزرگتر، زائر کمتری دعوت کرده‌اید؟ 

اما نه! حتی برادرتان در روز شهادتش برای شما گریست و فرمود: «لایوم کیومک یا اباعبدالله».

امشب حتی برادرتان هم کربلاست. عزادار واقعی اوست و ما هم به تبعیت از او برایتان گریه می‌کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی