۳۲ مطلب با موضوع «باقی ایام» ثبت شده است

عاشق دروغین، عاشق حقیقی

مرد بد همان عاشق فرومایه است که تن را بیشتر از روح دوست دارد و بدیهی است که عشقاو پایدار نمی تواند بود. زیرا دل به چیزی بسته است که خود پایدار نیست. از این رو همین که شا دابی تن معشوق پژمردگی آغازد آتش عشق نیز خاموش می گردد و عاشق، کسی را که تا آن دم می پرستید رها می کند و می گریزد و همه وعده ها و سوگندهای خود را از یاد می برد. ولی آنکه به روحی زیبا دل باخته است، همه عمر بر سر پیمان خویش استوار می ایستد، زیرا آنچه دل از او برده خود پایدار و جاودانی است.

 

افلاطون

رساله مهمانی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

عشق جبری است یا اختیاری؟

احمد غزالی به جبری بودن عشق معتقد است و می گوید: 

«عشق جبری است که در او هیچ کسب را راه نیست به هیچ سبیل. لاجرم احکام نیز همه جبر است، اختیار از او و ولایت او معزول است. .... با وجود این عاشق ممکن است خود را مختار پندارد و همین پندار سبب مبتلا شدنش گردد چون بلای عاشق در پندار اختیار است.»

 

جامعه شناسی عشق

دکتر علی طلوعی

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

معشوق بی جنسیت حافظ

این هر دو یعنی معشوق آسمانی و زمینی در شعر حافظ در هم تنیده است. غزل حافظ هم دارای نمودهای عاشقانه زمینی است و هم دارای نمودهای عارفانه. اما در این میان نوع دیگری از تجلی معشوق در شعر حافظ یافت می شود که در اکثر غزل های او حضور دارد. در این نوع که به ظاهر تفاوتی با شعرهای عاشقانه جنسی و عاشقانه عرفانی ندارد، اگر باریک شویم بر می آید که معشوق چندان که باید جاذبه جمال و حضور و وضوح ندارد. در این عاشقانه ها معشوق یا غایب است، یا بدون چشم و چهره و ابروست. فاقد جسمانیت و محتوای جسمی و حتی فاقد جنس است و اغلب نمی توان فهمید مذکر است یا مونث. (خرمشاهی) 

 

جامعه شناسی عشق 

دکتر علی طلوعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

عشق مذکر در ایران باستان/ کوروش

کوروش عازم سفری است و «منسوبانش به رسم و عادتی که در پارس دارند»، ضمن تودیع با او بوسه بر لب وی می زنند. در این میان یکی از اهالی ماد که عاشق وی و از منسوبان اوست، قرابت خود با کوروش را به وی یادآور می شود و کوروش او را نیز می بوسد. مرد ماد می پرسد که «واقعا در پارس رسم دارند که منسوبان یکدیگر را می بوسند؟» و کوروش می گوید چنین است و این کار علاوه بر زمان تودیع به هنگام بازگشت از سفری طولانی نیز صورت می گیرد. آن مرد به دستاویز اینکه می خواهد از کوروش جدا شود می گوید «وقت آن است که بوسه ای نثار کنی» و کوروش بار دیگر او را می بوسد و وی می رود اما پس از مدت کوتاهی باز می گردد و می گوید که از زمان دیدارشان دیری گذشته است و طلب بوسه ای دیگر می کند. کوروش می گوید زمان زیادی از دیدارشان نگذشته است، اما مرد ماد می گوید «جای این حرف نیست مگر نمی بینی هر لحظه از دیدار تو محروم باشم مرا در حکم عمرهاست»، و کوروش که از حلقه زدن اشک در چشم وی به خنده افتاده است او را دلداری می دهدکه به زودی نزد آنان باز خواهد گشت. 


جامعه شناسی عشق 

دکتر علی طلوعی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

عشق ، سکس و آزادی

جامعه آسان‌گیر جنسی، عشق را در حد یک رابطه کاملا فیزیکی برای رفع گرسنگی حاد جنسی که مانند هر نوع گرسنگی دیگر است، تقلیل و تنزل داده است. گرایش به روابط جنسی سهل‌الوصول نه تنها آزادی‌ها را بیشتر نکرد، بلکه آسیب‌ ها را افزایش داد.
... رسانه ها اشکالی از روابط عاشقانه را تبلیغ می کنن که بر پایه هویت یابی مصرفی است؛ هویتی که از شکل و چگونگی مصرف سرچشمه می‌گیرد. 

جامعه شناسی عشق
دکتر علی طلوعی
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

و همین لباس زیباست نشان آدمیت(2)

لباس، تنها پارچه ای نیست که انسان بر اندام خود می کشد. هر چیزی که انسان، زشتی های خود را با آن می پوشاند، لباس اوست.  به همین دلیل است که خداوند تبارک و تعالی لباس تقوی را بهترین لباس می داند و می فرماید : «ولباس التقوی ذلک خیر». چه اینکه کارکرد لباس پارچه ای هم همین است. به همین دلیل لباس را نازل شده خودش معرفی می کتد: «یا بنی آدم قد انزلنا علیکم لباسا یواری سواتکم و ریشا».

زشتی انسان، گاهی حقیقیست و گاهی پنداری. انسانی که در نفس خود حقارت دارد، سعی در جبران آن با عوامل خارجی دارد. پست و مقام و جایگاه وعنوان و منصب و هرچیز دیگر ابزاری می شود برای جبران زشتی های پنداری او. گاهی خودش چنین دیدگاهی ندارد، اما دیگران او را چنین جایگاهی قرار می دهند .

سالها پیش برای دیدن دوستی به یک مرکز نظامی رفتم. مثل تمام مراکز نظامی ورود با تشریفات خاص خودش انجام شد. از قضا آشنایی را در آنجا دیدم که درجه بالایی داشت و از موقعیت خوبی در آن مجموعه برخوردار بود، اما میز و درجه و جایگاه او را با خود نبرده بود. او بود که بر مقام و درجه، سوار بود نه مقام و درجه بر او. گپی زدیم و خوش و بشی کردیم. 

موقع خداحافظی تا پایین ساختمان آمد و به رسم ادب، بدرقه ام کرد. سرباز دژبانی از دور این صحنه را دید، پیش خودش فکر کرد من هم از جایگاه مهمی در سلسه مراتب نظامی برخوردارم. غافل از این که انسان یک لا قبایی بیش نیستم. اصلا نظامی نیستم چه رسد به داشتن درجه و جایگاه و موقعیت. موقع خروجم از محوطه، احترام نظامی گذاشت و به اصطلاح پا کوبید. خنده ام گرفت از این رفتار و با خود می اندیشیدم که اگر موقع ورود می دانست که با چه کسی آشنایی دارم آیا همان تشریفات را رعایت می کرد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

و همین لباس زیباست نشان آدمیت (1)

یکی از شعارهای بنده همان چیزیست که به عنوان تیتر این مطلب انتخاب کردم و گاهی به شوخی و جدی آن را تکرار می کنم.

چندی پیش دوستی وجیه و صاحب لحیه که بسیار متشخص است در تایید شعار بنده تعریف می کرد: «برای کاری به دانشگاه مراجعه کردم. به دلایلی ترجیح دادم به جای پراید خودم اسنپ بگیرم. از قضا یک پژوپارس تمیز و مرتب آمد. جلوی در دانشگاه که رسیدیم راننده بدون اینکه حرفی بزند در حالیکه به نگهبان جلوی در نگاه می کرد به من اشاره کرد. نگهبان هم به راحتی در را باز کرد تا ما داخل شویم. مطمئنم اگر با پراید خودم می رفتم یا ماشینی که اسنپ فرستاد مدل پایین بود، باید همان دم گیت ورودی پیاده میشدم».

این طرز برخورد منحصر در آن دانشگاه و نگهبان آن نیست. چیزیست که در تمام جامعه جریان دارد. مواردی دیگر از این دست برخورد سراغ دارم که به مرور خواهم نوشت. 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

پروانه ای هستی که به شمع میرسی

دور تا دور جنگل را می چرخم. جنگل به این بزرگی، دریغ از یک روشنایی. روشنایی جز نور ماه و ستارگان نیست. پیدا نمیکنم. همه جا تاریک است، خیلی تاریک. دلم میگیرید. اما چاره ای نیست. باید دنبال روشنایی بگردم. 

از بین شاخ و برگ درختان می گذرم، به امید یک روشنایی. چون همه جا تاریک است چیزی را واضح نمی بینم و به درختان و برگ هایشان برخورد می کنم و بال های ظریفم درد می گیرد. لحظه ای صبر میکنم و دوباره به راه میافتم. به یاد دیشب که این موقع کنار مادرم بودم میافتم. کنارش، پیش یک روشنایی که انسان ها بهش می گویند لامپ می چرخیدیم. امروز صبح که انسان ها آمده بودند، بچه ای کوچک و بی رحم مادرم را گرفت. اشک، دیدم را تار می کند و مانع دیدن میشود. به شاخه ای بزرگ و تیز برخورد می کنم. چیزی درونم را آتش می زند. بالم درد میگیرد و می سوزد. جایی زیر نور ماه پیدا می کنم و خودم را میرسانم. نگاهی به بالم می اندازم. آه بالم، زخمی شده. دلم مادرم را می خواهد. کاش اینجا بود و می دید چه بلایی به سرم آمده. لحظه ای صبر، صبر، صبر. من می توانم، من باید روشنایی را پیدا کنم. دوباره، اما به زحمت بال هایم را به حرکت در می آورم. دردش امانم نمی دهد، اما من هم از رو نمی روم. به جایی از جنگل می رسم که خیلی تاریک است و جایی دیده نمی شود. نور ماه هم دیگر نشانگر راهم نیست. 

خدایا، چرا کمکم نمی کنی؟ تو که می بینی بالم زخمی شده، تو که می دونی من پروانه ای هستم که تازه از پیله درآمده ام و مادر ندارم. خدایا!

نوری به چشمم خورد. آره روشنایی. خدایا ممنونتم. اشک هایم دونه دونه به زمین می خورد. پسشان می زنم و به راه می افتم. نوری که به چشمم خورد هر لحظه واضح تر می شود. دوباره بالم درد می گیرد. اهمیتی نمیدهم و به راهم و فردا فکر می کنم. حتما روز خوبی خواهد بود. آسمان رعد و برق می زند و ثانیه ای همه جا روشن می شود. خدایا الان بارون نیاد، خواهش میکنم. دوباره رعد و برق.

نوری که پیدا کرده ام بزرگتر و نزدیک تر شده است. حالا دیگر به چیزی که می خواستم رسیدم. کلی شمع روشن وسط یک کلبه بزرگ و تاریک. بی حال کنار یکی شان میافتم. حالا دیگر باران هم شدت گرفته. خواب به چشمانم هجوم می آورد. تمام دیشب و امروز که کنار مادرم بودم را به یاد می آورم. خوشحالم از اینکه بالاخره به چیزی که می خواستم رسیدم. 

صدای بلند رعد و برق و خواب آرام من ... 



پ.ن: متنی که خوندید چک نویس امتحان انشای دخترم بود. 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

وبلاگ بنویسید؛ به مناسبت گذشتن از 1000 بازدید

این وبلاگ را مدتها پیش ساخته بودم. آن زمانی که می نوشتم. اما هیچ وقت مطلبی اینجا منتشر نکردم. مثل وبلاگ های دیگری که ساخته بودم و هیچ وقت ازشان استفاده نکردم، به جز یکی با همین نام در بلاگفا. 

کم کم تب شبکه های اجتماعی فراگیر شد به علاوه مشغله های کاری خودم و دل زدگی از جو رسانه ای و هزار و یک دلیل دیگر، همه باعث شدند تا نوشتن را کنار بگذارم یا اگر چیزکی می نویسم در کانال تلگرام یا صفحه اینستاگرام منتشر کنم. 

چندی پیش با دکتر صفایی نژاد، مدیر محترم نشر جام جم و نویسنده وبلاگ پژوهشگر جلسه داشتم. دکتر از دوستان قدیمی، اهل مطالعه و نوشتن است؛ برخلاف خیلی از دکترهای دیگر. موضوع گروههای کتابخوانی در سراسر کشور بود. در همان جلسه ایشان تشویق کردند که وبلاگ نویسی را دوباره شروع کنم و از خدمات این سایت برای وبلاگ نویسی تعریف و تمجید کردند. الحق و الانصاف که تعریف هم دارد. 

همین شد که تصمیم گرفتم اینجا وبلاگ جدیدی بسازم. همان زمان بود که متوجه شدم یکی از وبلاگ های زیرخاکی و آکبندم همینجاست، سالم و دست نخورده. بدون خط و خش، صاف و زلال. از زمانی که تصمیم گرفتم دوباره وبلاگ نویسی را شروع کنم تا اولین پستی که منتشر کردم چند وقتی طول کشید. اما بالاخره دل به دریا زدم و 24 آذر قفل اینجا را شکستم. راستش را بخواهید فکر نمی کردم و توقع نداشتم، اگرچه دوست داشته و دارم که تعداد بازدیدها زیاد باشد؛ تعداد بازدیدها به این سرعت از 1000 بگذرد. 1000 بازدید کمتر از 20 روز فراتر از انتظار است، آن هم بدون تبلیغ و به زور اد کردن در کانال و در رودروایسی قرار دادن دوستان.

پس وبلاگ نویسی کنید و دوستانتان را به وبلاگ نویسی تشویق کنید. باشد که رستگار شوید. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

منابع محدود ثروت و قدرت


انسان ذاتا کمال خواه است و این کمال را در چیزهای مختلفی جستجو می کند. گاهی در شعر و ادب، فرهنگ و هنر، علم، ایمان، ثروت و قدرت. به غیر از ثروت و قدرت، موارد دیگر نامحدود هستند و به همین دلیل تعارضی در آن ها ایجاد نمی شود. اگر اختلافی هم در آنها دیده می شود، عرضیست نه ذاتی. به عبارت دیگر وقتی با نگاه ثروت و قدرت به آنها نگاه شود و آنها را ابزاری برای رسیدن به ثروت و قدرت قرار می دهند تعارضات و تضاد منافع شکل می گیرد. این هم به دلیل محدود بودن منابع ثروت و قدرت است.

ثروت و قدرت در جهان کم نیست. اگر به صورت عادلانه تقسیم شود، همه بهره ای از آن خواهند برد و هیچ کس دچار مشکل نخواهد شد. مشکل زمانی آغاز می گردد که عده ای پا از گلیم خود درازتر کرده و به سهم خود قانع نیستند. تلاش برای بالا رفتن از هرم اجتماعی و کسب منزلت و موقعیت بهتر علامت این عدم قناعت است. همینجاست که تعارضات آغاز می شود و افراد برای بالارفتن از پله های ترقی به هر چیزی چنگ می زنند و هر کاری می کنند.

اصل دست یافتن به موقعیت برتر بد نیست اگر هدف صرف داشتن آن موقعیت نباشد، یا برای منافع شخصی استفاده نشود. تلاش برای خدمت به خلق، تلاشی مقدس است. در روایات اسلامی مصدر حاجت مردم قرار گرفتن، نعمتی از جانب خداوند تبارک و تعالی معرفی شده است. همین موضوع باعث می شود عده ای که در واقع به دنبال منافع شخصی و گروهی خود هستند، ظاهری خیرخواهانه گرفته و با خرج کردن از دین و حتی به قیمت صدمه زدن به دین و مذهب، برای رسیدن به منابع محدود ثروت و قدرت تلاش کنند.

از آنجایی که هر رازی روزی آشکار خواهد شد و این افراد به دنبال ریاست هستند نه مسئولیت، سر بزنگاه تشت رسوائیشان بر زمین خواهد افتاد.

این قصه سر دراز دارد. ان شاء الله به زودی بیشتر به این موضوع خواهم پرداخت. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی