قدری جنون به کارست در کار عمر ورنه

دیوانه کرد خواهد رنج زمانه ما را

عماد خراسانی


یک روز خواهم رفت، به جایی دور، فقط خواهم رفت، خواهم رفت، رفت. 

می خواهم بروم، رود می رود، چشمه می جوشد، باید رفت و جوشید.

باید بروم، به آن سوی دنیا، به جایی که کسی مرا نشناسد، کسی حرفم را نفهمد و زبانم را نداند.

باید بروم، به همین حوالی، نزدیکتر از نزدیک، جایی که نجواکنان راز دل را فریاد زد. 

باید بروم، به جایی که بتوان فریاد زد، فریاد زد! فریاد!

می روم، خودم و خودم. تنهای تنها، کَما وُلِدتُ فَرداً وَحیداً! فَرداً وَحیداً! فَرداً وَحیداً!

می روم به جایی که خودم باشم، خودم باشم، خودم.

یک روز خواهم رفت، به جایی دور در همین حوالی، زمین گرد است و آسمان یک رنگ.