۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شطحیات» ثبت شده است

لطفا وقت ملاقات بدهید

فرزند ابو تراب!

ذخر الحسین!

قمر بنی هاشم!

حرفهای بسیاری برای گفتن هست

و شکایتهایی که شما باید حکم کنید

نه توان گفتن هست نه وقت شنیدن

این روزها گرفتاریت زیاد است

کارهای مهمی داری

پاسداری از خیمه ها

سقایی طفلان

حفاظت از امام

آرامش قلب زینب

لطفا وقت ملاقات بدهید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

سقای حیات؛ چله عاشقی (6)

در نائره جنگ است که مرد از نامرد و عیار هر کس مشخص می گردد. تو در شجاعت زبان زدی، در 14 سالگی چنان جنگیدی که که دوست و دشمن را به حیرت واداشتی. اما اگر دیگران باید بجنگند تا شجاعتشان را نشان دهند، تو با نجنگیدن شجاعتت را به همگان اثبات کردی. سالها گریستی و خون دل خوردی که چرا نبودی تا از خانه وحی پاسداری کنی؛ همان خانه ای که جبریل امین بدون اذن وارد نمی شد. امید داشتی روزی برسد که دست به قبضه شمشیر ببری و انتقام سیلی را بگیری. اگر آتش زدن به خانه وحی را شنیدی و سوختی، تیرباران تابوت سرور جوانان بهشت را با چشمانت دیدی. باز هم سوختی و در خودت فرو ریختی و منتظر ماندی تا وعده حق برسد؛ همان روزی که باید از خیمه خامس آل عبا پاسداری کنی. 

حالا آن زمان رسیده و تو منتظر إذن میدانی. اما مولایت چیز دیگری از تو می خواهد: آب بیاور. تو سقایی، آب آوری و خدا حیات را با آب آفرید. تو آب آوری، آّب نماد و نمود ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب است. هم خودش پاک است و هم دیگران را پاک می کند و تو فرزند امیرالمؤمنین هستی. 

پس آب بیاور و حیات ببخش و بندگان خدا را پاک و پاکیزه ساز ای سقا! 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی

قهوه قجر 00

همیشه این طور نیست که اوضاع بر وفق مراد باشد. درست مثل الان که به جای سور جزئی از سور کلی استفاده کردم، درحالیکه معنی جمله جزئیست. سور کلی جمله منفی، هیچ است، چیزی که خودش هم بار منفی دارد. 

گاهی دلم می خواهد خودم باشد و خودم. این گاهی معنی بعضی می دهد درست مثل آن همیشه اول مطلب. فرقی هم نمی کند که خیلی زیاد باشد یا خیلی کم. شاید اکثر مواقع درست باشد. یعنی بیشتر مواقع اوضاع بر وفق مراد نیست و دلم می خواهد خودم باشم و خودم و دیگر هیچ. اما نمی شود. چرایش مفصل است و نگفتنی. یعنی نمی شود گفت؟ چرای این هم به شرح ایضا. 

حالا چرا اسم این مطلب شد «قهوه قجر»؟ راستش را بخواهید این هم دلیل خاصی ندارد. یعنی همینطور این اسم به ذهنم رسید. شاید هم نه. داشتم به یک مطلب طنز فکر می کردم و دنبال اسمی برایش میگشتم. از آن طنزها که بیشتر تلخ است مثل ادکل مردانه و من چقدر بوی کاپتان بلک را دوست دارم. چند سال پیش ادکلنش را به یکی از دوستان هدیه دادم. گاهی به این فکر میکنم و بروم برای خودم هم بخرم. داشتم به یک سری مطالب انتقادی فکر می کردم که در قالب طنز بیان شود. از همانها که بیشتر تلخ است، «طنز تلخ». 

طنز و تلخ، چقدر متضاد، مثل قهوه و شکر، تلخ و شیرین. چقدر این ترکیب خوشمزه می شود،خصوصا اگر تکه ای کیک شکلاتی کنارش باشد. اما من قهوه ام را تلخ می خورم، بدون شیر و شکر، گاهی با شکلات تلخ؛ تلخِ تلخ؛ از همانها که رویش نوشته 96%. مثل روزگار؛ مثل زندگی؛ از تلخی یکی به تلخی دیگری پناه میبرم. قهوه را گفتم و شکلات را؛ شاید هم زندگی و روزگار را. 

راستی قجرها قهوه را چگونه درست می کردند؟ تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم. چه اهمیتی دارد؟ قهوه من که قجر نیست. یا اسپرسوست یا ترک. چند وقت است به این فکر افتاده ام از این دستگاههای فرنچ پرس بگیرم. این هم مهم نیست. قجر بودن قهوه به نوع دم کردن آن نیست. به سمی است که داخلش می ریختند. 

«قجریات»؛ الان این اسم هم به ذهنم آمد. بَدَک نیست. شاید هم خوب باشد. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا نصرالهی