همیشه این طور نیست که اوضاع بر وفق مراد باشد. درست مثل الان که به جای سور جزئی از سور کلی استفاده کردم، درحالیکه معنی جمله جزئیست. سور کلی جمله منفی، هیچ است، چیزی که خودش هم بار منفی دارد.
گاهی دلم می خواهد خودم باشد و خودم. این گاهی معنی بعضی می دهد درست مثل آن همیشه اول مطلب. فرقی هم نمی کند که خیلی زیاد باشد یا خیلی کم. شاید اکثر مواقع درست باشد. یعنی بیشتر مواقع اوضاع بر وفق مراد نیست و دلم می خواهد خودم باشم و خودم و دیگر هیچ. اما نمی شود. چرایش مفصل است و نگفتنی. یعنی نمی شود گفت؟ چرای این هم به شرح ایضا.
حالا چرا اسم این مطلب شد «قهوه قجر»؟ راستش را بخواهید این هم دلیل خاصی ندارد. یعنی همینطور این اسم به ذهنم رسید. شاید هم نه. داشتم به یک مطلب طنز فکر می کردم و دنبال اسمی برایش میگشتم. از آن طنزها که بیشتر تلخ است مثل ادکل مردانه و من چقدر بوی کاپتان بلک را دوست دارم. چند سال پیش ادکلنش را به یکی از دوستان هدیه دادم. گاهی به این فکر میکنم و بروم برای خودم هم بخرم. داشتم به یک سری مطالب انتقادی فکر می کردم که در قالب طنز بیان شود. از همانها که بیشتر تلخ است، «طنز تلخ».
طنز و تلخ، چقدر متضاد، مثل قهوه و شکر، تلخ و شیرین. چقدر این ترکیب خوشمزه می شود،خصوصا اگر تکه ای کیک شکلاتی کنارش باشد. اما من قهوه ام را تلخ می خورم، بدون شیر و شکر، گاهی با شکلات تلخ؛ تلخِ تلخ؛ از همانها که رویش نوشته 96%. مثل روزگار؛ مثل زندگی؛ از تلخی یکی به تلخی دیگری پناه میبرم. قهوه را گفتم و شکلات را؛ شاید هم زندگی و روزگار را.
راستی قجرها قهوه را چگونه درست می کردند؟ تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم. چه اهمیتی دارد؟ قهوه من که قجر نیست. یا اسپرسوست یا ترک. چند وقت است به این فکر افتاده ام از این دستگاههای فرنچ پرس بگیرم. این هم مهم نیست. قجر بودن قهوه به نوع دم کردن آن نیست. به سمی است که داخلش می ریختند.
«قجریات»؛ الان این اسم هم به ذهنم آمد. بَدَک نیست. شاید هم خوب باشد.